1404-ارد-12
2020 Jan 23
حضرت مهدی علیه السلام :

«فَاعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللّه ُ. عَزَّوَجَلَّ وَ بَیْنَ اَحَدٍ قَرابَةٌ، وَمَنْ أنْکَرَنى فَلَیْسَ مِنّى وَسَبیلُهُ سَبیلَ ابْنِ نُوحٍ.» بدان که میان خداى متعال و بندگانش خویشى و قـرابـتى نیـست، و کسى که مرا انکار کند از من نیست و راه او راه پسر نـوح است.

25-May-02
1404-اردیبهشت-12

پرسش و پاسخ

مسائل متفرقه

در كتب اصلي و معتبر روايي در اين خصوص مطلبي مشاهده نشده است ولي برخي كتب مثل منتهي الآمال و نجم الثاقب و مستدرك سفينة البحار ج8 ص629 كه همه از كتب متأخر هستند موضوعي را نقل كرده­اند كه دعبل خزاعي در حضور امام رضا(ع) شعري را خواند كه وقتي نام مبارك امام قائم(عج) رسيد حضرت رضا(ع) برخواستن و كف دست بر سر گذاشتند و تواضع نمودند و براي فرج حضرت دعا نمودند.
بسم الله الرحمن الرحیم پرسش شما چند وجهی است: اول آیا دعا تاثیر دارد؟ دوم آیا بخاطر شغل پدر، نمی توانی دوستت را فراموش کنی؟ پاسخ پرسش اول شما این است: که بله دعا موثر است ولی تا دعا چی باشد ودعاگو کی باشد!مسلما هر دعایی از هرکه گفته شود تاثیر ندارد بلکه دعا در شرایط مناسب و بشرط ارتباط با خداوند کارساز است. اما پاسخ پرسش دوم را اینگونه می توان داد: که خود شغل تاثیر ندارد بلکه رعایت همان شرایطی که در پاسخ اول گفتم ،لازمه تاثیر دعا است وما نمی توانیم ادعا کنیم این شخص همه شرایط را دارا بوده است.اما یک چیز را می توان با قاطعیت گفت که همه ی ما با احسان و لطف دیگران که یکی از نشانه های آن هدیه دادن است ،تحت تاثیر واقع میشویم و حتی تا آخر عمر آنرا فراموش نکرده و لذتش را همیشه در قلب خود احساس می کنیم. به نظر می رسد دلیل فراموش نکردن شما ،وجود همین احساس لطف و احسان در وجوتان است. و درست گفته شده است:الانسان عبید الاحسان یعنی انسان بواسطه احسان و نیکی دیدن ، بنده و مرید هدیه دهنده واحسان کننده میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم اصطلاح مافی الذمه در لغت به معنای آنچه بر عهده کسی است ،می باشد و در فقه وحقوق به همان معنا ولی با کاربردهای گوناگون بکار گرفته میشود. مثلا در احکام شرعی نماز، وقتی گفته میشود ما فی الذمه یعنی آنچه بر عهده کسی است بدون تعیین قضا و ادا. بعنوان مثال اگر از روي معصيت يا به واسطه عذرى، مانند: خواب ماندن يا فراموشي يا... نماز مغرب و عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح بدون اينكه نيّت ادا و قضا كند، به جا آورد. (عروة الوثقى، ، اوقات الصلاة اليومية، توضيح المسائل،740) واما در علم فقه(حقوق) مالکیت مافی‌الذمه عبارت است از اینکه بر اثر فوت یکی از دو شخصی که بین آنها رابطه تعهد موجود است، بدهی یا طلب او به سبب وراثت یا وصایت به شخصی که طرف دوم تعهد است (مدیون) انتقال پیدا کند یا اینکه طلبی به اراده طلبکار به بدهکار منتقل شود. به عنوان مثال، شخصی به پدر خود مبلغی بدهکار است و قبل از ادای بدهی مزبور، پدر فوت کند. در این صورت مدیون که پسر متوفی است، وارث متوفی خواهد بود و از اموال او و از جمله مبلغ مورد نظر ارث می‌برد. در نتیجه پسر به پدر به دلیل بدهی که داشته، مدیون بوده و به دلیل وراثت، طلبکار از همان بدهی می‌شود. در نهایت اینکه چون شخص نمی‌تواند به خود مدیون و از خود طلبکار باشد، در نتیجه بدهی ساقط می‌شود.هر گاه پسر، وارث منحصر پدر باشد، تمام تعهدات به علت مالکیت مافی‌الذمه ساقط و در غیر این صورت تعهد به نسبت سهم‌الارث او از اموال مورث ساقط خواهد شد.برای آن که تعهد به وسیله مالکیت ما فی‌الذمه ساقط شود، لازم است که بدهی مورد بازداشت قرار نگرفته باشد. بنابراین چنانچه در مثال فوق طلب متوفی نزد پسرش بازداشت شده باشد، با فوت او تعهدی ساقط نمی‌شود زیرا طلب مزبور متعلق حق طلبکار قرار گرفته و قبل از ادای این طلب، در مالکیت فرزند داخل نمی‌شود. این وضعیت را می‌توان توسعه داد و چنانچه متوفی طلبکاران دیگری داشته باشد، نمی‌توان حکم به سقوط تعهد داد. به این دلیل که اموال در ملکیت وارث استقرار نیافته و دلیل آن این است که ابتدا از ماترک باید بدهی ها پرداخت شود.
بسمه تعالی اینگونه نشانه ها، حتمی نیست و اگر برخی اخبار که صحت آنها هم چندان مورد وثوق نیستند به مواردی از اوصاف ظاهری حضرت اشاره کرده باشند ،دلیل قطعی نیست چه بسا گروهی خال بر لب باشند ویا بر لبان خویش خال بکارند.زمان ظهور علائمی دارد که اهل زمان آنرا درک می کنند ودر کتابهای تاریخی بطور مفصل به آنها اشاره گردیده است.قابل ذکر است هرگاه زمان ظهور فرا برسد خداوند حضرت را مکلف به اعلان می کند.وبنابر بر برخی اخبار،ظهور امام زمان از مکه آغاز میشود ودر این واقعه چیزی یا فردی یا دولتی توان مقابله با این حرکت بزرگ تاریخی ندارد.

نقد وانتقاد از واژگانی هستند که در توصیف، دایره وسیع برای خود کسب کرده اما در عمل کمتر محلی از اعراب دارند، اگر چنانچه این واژها آن طوری که باید و شاید در اجتماع جای خویش را باز یابند، شاید چالش‌ها و هنجارهایی که به عنوان آسیب دامنگیر احاد افراد جامعه به ویژه مدیران اجتماعی گردیده است را شاهد نبودیم، نقد و انتقاد سالم و سازنده در مسائل اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، ‌اجتماعی و... باعث رشد، کمال و ضامن سلامتی جامعه خواهد بود، که در فرهنگ  اسلامی این واژه با نصیحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است، اما تکبر و خود خواهی باعث می‌شود که در مقابل هر نوع نقد و انتقاد – هر چند سازنده- عکس‌العمل شدیدی از خود نشان دهیم، حضرت علی (ع) می‌فرماید: «وَ قَالَ ع بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّة» (حکمت ۲۷۴ نهج البلاغه ) میان شما و پند، حجاب و پرده اى از غرور افکنده شده است، حتی گاهی نه تنها هیچ نوع انتقاد را نمی‌پذیرند بلکه برای فرار از نقد و انتقاد آن را به نوع دشمنی، غرض ورزی و یا کج فهمی منتقد حمل می‌کنند، ‌چنانکه ناصر خسرو می‌گوید‌:آینه چون عیب تو بنمود راست.خود شکن، آیینه شکستن خطاست. امید است  با فراگیر شدن اخلاق پذیرش نقد و نصیحت پذیری ،ناهنجاریهای اجتماعی  وسیاسی و اقتصادی به هنجارها قابل قبول عمومی ،تبدیل شوند .جامعه‌ای که از نقد خالی باشد سرنوشتی جز اضمحلال و نابودی  در انتظار آن نیست همانگونه که بارها خوانده و شنید ه ایم تمدنها بسیار کهن با ترک انتقاد به خود  نابود شده اند.

بسم الله الرحمن الرحیم گناه را اینگونه تعریف کرده اند:عملی است كه با اراده و رضایت الهی در تضاد بوده، با ایجاد نوعی تاریكی معنوی در نفس انسان، آدمى را از خدای متعال كه نور آسمانها و زمین است، دور مى سازد و به عبارت دیگر، موجب بازماندن وى از کمال و قرب به خدا مىگردد.در زبان قرآن و روایات، با واژه های مختلفی از گناه یاد شده است که هر کدام از بخشی از آثار شوم گناه پرده برمی دارد و بیانگر گوناگون بودن گناه است. از جمله واژه ها عبارتند از: ذنبْ، معصیت، اثم، سیئه، جرم، فسق، فساد، فجور، فاحشه، و... ( قرائتی، محسن، گناه شناسی، ص ۱۸، انتشارات پیام آزادی، چاپ: طلوع آزادی، چاپ اول، ۱۳۶۹) اما عوامل بوجود آورنده گناه را اینگونه میتوان برشمارد:جهل و حماقت ،خانواده ، فقدان تربیت، دوستان ناباب،فقدان بینش سیاسی و اجتماعی، تقلید کورکورانه، غفلت زدگی ،پیروی از هوی و هوس. حال با توجه به معنای گناه و عوامل بوجود آورنده آن، ترک گناه متوقف بر ریشه کن کردن عوامل فوق است در این مسیر ،نقشه راهی که منابع دینی از جمله قران و حدیث ونیز سیره بزرگان علم وادب ترسیم می کنند ،بهترین چاره کار برای برون رفت از گناه ویا قرار نگرفتن در مسیر گناه است.توبه سرآغاز ترک گناه و بدنبال آن جبران گذشته و از بین بردن عوامل گناه است،شناخت و تصمیم در بهتر زیستن که بشکل انسانی زیستن جلوه میکند ،راه ترک گناه است.

در اسلام ، عمده ترين منبع هدايت و راهبري اخلاق انسان در عرصه زندگي فردي و اجتماعي ، قرآن كريم است و در كنار اين منبع عظيم الهي ، منابع ديگري نظير : سنت ، عقل و اجماع قرار دارد.
به طور كلي از ديدگاه اسلام اخلاق عبارت است از «مجموعه ملكات نفساني ، صفات و خصائص روحي كه انسان را به سمت تعالي و سعادت هدايت مي كند . (۱) در اسلام علم اخلاق بعد از علم الهيات و خداشناسي از مهم ترين امور انسان در عرصه زندگي معنوي به شمار مي آيد . در اين باره امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايند
«لازم ترين علم آن است كه تو را به پاك سازي دل و (تهذيب باطن) رهبري كند و تباهي و فساد دل را بر تو آشكار سازد .» (۲)
در تفكر اسلامي ، برخلاف مكاتبي كه خاستگاه و پشتوانه اخلاق را وجدان ، عرف و . . . تلقي مي كنند ، عقيده بر اين است كه وجدان بشري به تنهايي قادر به هدايت انسان نيست بلكه بايد به آن ايمان به خدا و آموزه هاي وحياني افزوده شود . چرا كه تمام فضيلت ها و كمالات بشري در فراسوي انگيزه هاي سودمندي ، لذت و سعادت مطرح است و مبتني بر رابطه معنوي و رضايت خداوند متعال مي باشد . به عبارت ديگر خاستگاه اوليه اخلاق در بينش اسلامي ، دين و تعاليم مذهبي مي باشد
اهميت اخلاق در اسلام چندان است كه پيامبر آن در سخني مشهور فلسفه بعثت خويش را تكميل و تتميم فضيلت هاي اخلاقي مي داند : «بعثتُ لاُتِمّم مكارمَ الاخلاق
جاودانه ترين اثر دين اسلام كه قرآن است ، كتابي است سرشار از آموزه هاي اخلاقي . در اين كتاب به آيات زيادي درباره آموزه هاي اخلاقي مانند قسط و عدل ، ظلم ستيزي ، امانت داري ، صلح طلبي ، وفاي به عهد ، صداقت و آزادي برمي خوريم كه به برخي از آنها اشاره مي شود
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (۳) كه هدف از ارسال پيامبران را برقراري قسط و عدل در جامعه معرفي مي كند
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» (۴) كه هدف از آمدن انبياء را برقراري عدالت و ظلم ستيزي مي داند
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» (۵) اين آيه مي تواند مبناي روابط سياسي و بستن قراردادها و پيمان ها باشد
«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً» (۶) كه هر كس در مقابل عهد و پيمان ها مسئول هست .
به هر روي آيات زيادي دال بر رابطه اخلاق و سياست در قرآن آمده است كه در اين مقال ، مجالي
براي توضيح بيش تر نيست
در اسلام حكومت و حاكميت با واژه هاي ولايت و خلافت مترادف است و منشاء قدرت سياسي و اقتدار ، خداوند متعال است . به طوري كه در قرآن كريم به اين مطلب اشاره شده «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً»«تمام قدرت و اقتدار از آن خداست .» به علاوه هيچ قدرت و صاحب قدرت و منصبي به جز اراده و خواست خدا و از جانب او وجود ندارد «لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ» (۷).البته این سخن به این معنا نیست که مردم بی اراده هستند و هیچ تاثیری در تکوین و شکل گیری جامعه و مطالبات خویش ندارند، حضور مردم یکی از  علت های اساسی در ظهور و بروز تمدنها ونیز تعیین نوع حکومت می باشد.امام علی علیه السلام در آغاز خلافت خویش ،حضور مردم را در کنار مسئولیت اجتماعی و اخلاقی عالمان را علت پذیرش، خلافت بر شمرده اند؛ امیرمومنان می فرمایند:
(( أما و الذی فلق الحبه و برئ النسمه لو لا حضور الحاضر وقیام الحجه بوجود الناصر و ما أخذ الله علی العلماء أن لا یقاروا علی کظه الظالم و لا سغب المظلوم لألقیت حبلها علی غاربها ولسقیت آخرها بکأس أولها ))
ترجمه:
(( آگاه باشید! سوگند به خدایی که میان دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نبود حضور حاضر و قیام حجت به خاطر وجود یاری کننده واگر نبود عهد الهی که خدای تعالی از دانایان گرفته تا بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم راضی نشوند هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم و آخر خلافت را به کاسه نخست آن آب می دادم. ))اند. (  نهج البلاغه، خطبه ۳).
بنابراين در انديشه سياسي اسلام هيچ صاحب قدرتي در عالم وجود ندارد و همه قدرت ها به موهبت الهي در سلسله مراتب ولايت و حاكميت خداوند روي زمين به وجود مي آيند هر چند تحقق حکومت با اراده مردم شکل می گیرد.وبر اساس همین رابطه طولی است که اخلاق که مجموعه ای از بایدها و نبایدها است از منشا الهی سرچشمه گرفته و در کنار عرف که زائیده تجربه بشری در طول سالیان بلکه قرن ها است ،یک مجموعه اخلاقی را شکل میدهد که مورد قبول همه ی جوامع بشری با کمی اختلاف است.قبح دروغ،ارزشمندی امانت ،احترام به فکر ورای دیگران ونیز پایبندی به پیمان ها وقراردادها مصادیقی از این مجموعه اخلاقی است که مورد تائیداسلام (قرآن و سنت )به عنوان یک دین  قرار گرفته است و حتی می توان چنین گفت اسلام چیزی جز این نیست.
************************************

(۱). محمد علي ، سادات ، «اخلاق اسلامي» ، تهران ، انتشارات سمت ، 1371 ، ص8 .

(۲). همان ، ص13.
(۳). سوره حديد، آيه 25.
(۴). سوره يونس ، آيه 47.
(۵). سوره مائده ، آيه 1 .
(۶). سوره اسراء ، آيه 34 .
(۷).  سوره كهف ، آيه 39 .‌

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ابن قتيبه در كتاب، الامامة والسياسة، و كشى در كتاب الرجال، آورده اند: مروان بن حكم در حالى كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود، نامه اى خطاب به معاويه به اين شرح ارسال داشت.
اما بعد، چنان كه عمرو بن عثمان به من اطلاع داده، گويا عده اى از مردان اهل عراق و گروهى از بزرگانحجاز با حسين بن على در رفت و آمد هستند، و من هرگز در اين مورد در امان نخواهم بود. با تحقيق و بررسى براى من معلوم گرديده كه وى در اين انديشه است كه با حكومت مخالفت ورزد. از نظر خود در اين مورد مرا مطلع ساز.
پس معاويه در پاسخ مروان نامه اى به اين شرح برايش ارسال داشت: نامه تو را دريافت كردم و از امر حسين بن على در اين مورد اطلاع يافتم. من به تو سفارش مى كنم كه هرگز در هيچ امرى وى را مورد اعتراض قرار ندهى. تا آن گاه كه او با تو كارى نداشته و بر حكومت ما اعتراضى نكند تو نيز از اين امر خوددارى كن، و تا موقعى كه او بر بيعت خود با ما پايبند باشد و بر حكومت ما اعتراضى نكند تصميم نداريم كه به آزار او بپردازيم. از اين رو مراقب اعمال او باش و در عين حال سعى كن كه بين تو و او نزاعى پيش نيايد.
معاويه نامه اى به حضور امام حسین علیه السلام ارسال داشت و گفت:
«اما بعد، از شما گزارش هايى به من مى رسد، كه چنانچه درست باشد، هرگز سزاوار نيست به شما نسبت داده شود، و من تو را از اين امر بر حذر مى دارم. به خدا سوگند، آن كس كه پيمانى را امضا مى كند، و قرارى را به ميان مى گذارد شايسته است به پيمان و قرار خود پايدار بماند، و در ميان مردم از لحاظ شرافت و بزرگوارى و وفاى به عهد و پيمان چه كسى را بالاتر از تو مى توان يافت. مقام و منزلت تو در نزد خداوند، سزاوار آن است كه در پيمان ها ثابت و استوار و به عهد خدا وفادار باشى. پس بدان هر موقع كه بر ضد من اقدام كنى، من نيز تو را انكار خواهم كرد و از هر راهى به من حمله آوريد، از همان راه تو را هدف حمله خود قرار خواهم داد. از اين رو از ايجاد اختلاف و آشوب در ميان اين امت بپرهيز و زنهار، مگذار كه با دست تو جنگى به وجود آيد و خونى ريخته شود. تو كه مردم را به خوبى آزمايش كرده اى، بنابراين درباره خودت و دين وامت محمد صلی الله علیه و آله بينديش و از فتنه ها اجتناب كن، و به گفتار سفها و مردم جاهلى كه فتنه و آشوب را دوست مى دارند گوش مدار».
همين كه امام حسين علیه السلام نامه معاويه را دريافت كرد. در پاسخ نامه اى به اين شرح براى معاويه ارسال داشت:
«اما بعد، نامه ات به دستم رسيد. نوشته بودى كه درباره ما گزارشات نامطلوبى دريافت كرده اى و گفته اى كه به نظر تو اين گونه اعمال را براى من سزاوار نمى دانى. و يادآورى كرده اى كه تنها خداى تعالى مردم را به نيكي ها راهنمايى كرده و پشتيبان نيكى است. اما بايد بدانى كه اين گزارش هاى نامطلوب و ناروا را مردمى دروغگو و كرنشكار و فرومايه به تو مى فرستند. همان مردمان تملق پيشه و سخن چين كه ميان مردم تفرقه و جدايى مى افكنند، اين گمراهان فتنه گر براى تو دروغ گفته اند. نه مى خواستم تدارك جنگى با تو ببينم و نه در فكر قيامى عليه تو بودم. اما نه چنان پندارى كه من از سكوت خود خوشنودم، بلكه در برابر حكومت باطل تو و ترك قيام و جهاد با تو از خداى خود بيم دارم. به هر حال هيچ گونه عذرى براى من باقى نمانده، و بايستى اين حقيقت را براى تو و يارانت كه حزب ستمكاران و دوستداران شياطينند بازگو كنم. آيا تو قاتل حجر بن عدى برادر كنده و ياران نمازگزار او كه خداى را پرستش مى كردند نيستى؟ ايشان با ستمكارى و بدعت هاى ناپسند مخالف بودند و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند، و در راه حق از سرزنش و ملامت هراسى نداشتند. اما تو با شمشير ستم و كينه ايشان را كشتى بعد از آن كه پيمان هاى محكم و استوار با آنان بستى و امان دادى. تو از خدا نترسيدى و پيمان او را سست شمردى و در كمال جرأت و جسارت آنان را به قتل رساندى؟ آيا تو قاتل عمرو بن حمق يار و مصاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله، آن بنده صالح كه كثرت عبادت او را فرسوده و پيكرش را نحيف و رنگ از رخسارش برده بود نيستى؟ در حالى كه امانش دادى و چنان عهد و پيمان ها برايش بستى كه اگر براى بزهاى وحشى بسته مى شد از قله كوه ها به زير مى آمدند.
اى معاويه آيا تو ادعا نكردى كه زياد پسر سميه كه در فراش عبيد از قبیله ثقیف به دنيا آمده فرزند پدر تو است؟ گمان بردى كه او پسر ابوسفيان است و او را برادر خود خواندى در حالى كه پيغمبر صلی الله علیه و آله فرموده است كه هر طفل نوزادى متعلق به همان خانه و فراشى است كه به دنيا مى آيد و زناكار را جز سنگباران نصيبى نباشد. و تو عملا سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترك گفتى.
و از روى گمراهى مطابق هوا و هوس خويش گام برداشتى. آنگاه زياد را بر اهل اسلام مسلط ساختى تا مردم را بكشد و دست و پا و گوش آنان را قطع كند و چشم ها را از حدقه بيرون آورد و مردم را بر درختان خرما به دار آويزد. رفتارت آن چنان وحشيانه و ناهنجار است كه گويى اصلا از اين امت نيستى و اين امت را با تو ربطى نيست. مگر تو قاتل حضرميين آن مرد با ايمان نيستى كه همين زياد درباره او شرحى به تو نوشت و گفت حضرميين پيرو على بن ابى طالب (علیه السلام) است و تو پاسخ دادى هر كس را كه بر دين على است بكشد. او نيز فرمان تو را اطاعت كرد و دوستداران على را كشت. و جسد مطهرشان را مثله كرد. مگر دين على همان دين پسر عمش رسول الله صلی الله علیه و آله نيست، كه امروزه تو به نام همين دين بر جاى پيامبر صلی الله علیه و آله تكيه زده اى؟ اگر دين على و دين پيامبر نبود شرافت تو و پدرانت در همان زحمات طاقت فرساى بيابانگردى و كوچ هاى زمستانى و تابستانى بود.
به هر حال آن چه بايد بگويم گفتم. پس تو به خود و به دين خود و بر امت محمد صلی الله علیه و آله بنگر. آگاه باش كه كشانيدن اين مردم به فتنه و فساد، خود بزرگترين گناه و سرپيچى از اوامر الهى است. و من فتنه اى را بزرگتر از اين كه تو بر اين مردم حكومت كنى نمى بينم، و بزرگترين وظيفه اى كه در برابر دين و امت محمد صلی الله علیه و آله دارم اين است كه كار تو را آشكار كنم. پس اگر چنين كردم نزديكى به خداست و اگر قصور كنم، از كوتاهى و قصور خود در پيشگاه الهى استغفار، و استمداد مى كنم كه مرا ارشاد و رهبرى فرمايد تا در كار و مهم خود موفق گردم.
و نيز در نامه ات گوشزد كرده اى كه اگر من برخيزم، تو هم برخواهى خواست. هر نقشه و حيله اى دارى بكار بند. اما آگاه باش كه ضربات تو بر وجود من كارگر نيست، و مكر و حيله هاى تو بر من زيانى نيست و بر هيچ كس هم جز بر خودت ضرر نخواهى زد. تو بر مركب جهل و نادانى سوار شده اى. از عهد بستن و عهد شكستن ياد كرده اى. بدان كه خصلت پيمان شكنى و نقض عهد شيوه خاص توست. آن عهدها و پيمانها كه با ما بستى به كدامين عهدت پايبند ماندى؟ تو امان ها دادى و هم خويشتن امان نامه خود را به زير پاى افكندى، و با كشتن اين پاكمردان پيمان خود را شكستى و سوگندها و عهدها را زير پا گذاشتى. بى آنكه اين افراد با كسى سر جنگ داشته و يا كسى را كشته باشند آنان را بكشتى. آن ها كشته شدند، بى آن كه كسى را كشته باشند. تنها گناهشان اين بود كه فضايل و حق ما را به عظمت ياد مى كردند. تو آنان را از بيم آن كه شورش و انقلاب كنند بكشتى، و در ريختن خون اين مردان خدا چه زود شتاب كردى. چه بسا اگر آنان را نمى كشتى پيش از آن كه انقلابشان به ثمر برسد، مرگ تو مى رسيد و يا آن ها پيش از آن كه دست بكارى بزنند خود به خود به مرگ طبيعى مى مردند. اى معاويه تو را به قصاصبشارت مى دهم، و يقين داشته باش كه حساب و كتاب در كار است و خداوند بزرگ هيچ امر كوچك و بزرگى را بدون حساب نخواهد گذاشت. مردم بى گناه را تهمت زدى و بكشتن دادى و پاره اى از ايشان را از خانه هاى خود دور ساختى و به ديار غربت فرستادى و از مردم براى پسرت كه جوانى شراب خوار و سگ باز بود به زور بيعت گرفتى. اما بدان كه خداوند از اين جنايات آگاه است، و فجايع تو را فراموش نخواهد كرد. چنان مى بينم كه در تمام اين احوال جز بر خودت هيچ كس را ضرر نرسانده اى و خود را به هلاكت مى افكنى. دين خود را از دست داده اى و به امت اسلام خيانت ورزيده اى و در امانت خيانت روا داشتى. از فرومايگان و سفيهان سخن شنيدى و به دلخواه آنان مردان پارسا و متقى را بيازردى. والسلام».
كشى مى گويد: معاويه كه با خواندن نامه امام حسين علیه السلام در انديشه فرو رفته بود گفت: از نامه او چنين برمى آيد كه وى حقد و كينه شديدى در دل دارد و من تاكنون نمى دانستم. پسرش يزيد رو كرد به او و گفت: چرا وى را پاسخ نمى گويى، و ادامه داده گفت: نامه او را طورى بنويس كه موجب تحقير وى گردد و اعمال ناپسند پدرش را نيز براى او بيان كن.
در اين اثنا عبدالله بن عمرو بن عاص نيز وارد شد. معاويه نامه را به دست عبدالله سپرد و گفت: مى دانى، حسين بن على براى من چه نوشته است؟ بگير و بخوان. عبدالله بن عمرو بن عاص نيز پس از مطالعه نامه جهت خوشايند معاويه رو كرد به او و گفت: پس چرا نامه تحقير آميزى براى او نمى نويسى؟
در اين جا يزيد به پدرش گفت: ملاحظه كرديد كه نظر عبدالله نيز همان است كه من گفتم. معاويه خنده اى سر داد و گفت، شما هر دو اشتباه كرده ايد. آيا درست است كه من على را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهم؟ من هرگز اين كار را صحيح نمى دانم. به نظر من سزاوار نيست كه به اين چنين اعمال دست زنم و به ناحق به سرزنش و عيب جويى كسى بپردازم و اعمالى را انجام دهم كه خوشايند مردم نيست. من به اين حقيقت واقف شده ام كه چنانچه كارى ناصحيح انجام دهم بدون ترديد مردم آن را تكذيب و از تأييد آن خوددارى مى كنند، و درباره حسين بن على نيز تاكنون چنين بوده و به خدا سوگند هيچ گونه موضعى براى انتقاد و عيب جويى او نمى يابم. اما در اين فكر بودم كه در ضمن نامه اى وى را مورد ارعاب و تهديد قرار دهم و از اين انديشه نيز منصرف گشتم.
معاويه در مدينه جاسوسى داشت كه هر اتفاقى در ميان مردم رخ مى داد به اطلاع وى مى رسانيد. روزى براى معاويه نوشت، كه حسين بن على يكى از كنيزان خود را پس از اين كه وى را آزاد ساخته بهازدواج خود درآورده است. معاويه بى درنگ نامه اى براى امام حسين علیه السلام به اين شرح ارسال داشت:
«از معاويه به حسين بن على، اما بعد، براى من گزارش كرده اند كه با يكى از كنيزان خود ازدواج كرده ايد، در حالى كه در ميان قريش افرادى همرديف شما بوده اند كه براى همسرى مناسب تر، و براى آوردن فرزند و دامادى شما شايسته تر بودند. پس بدين ترتيب موقعيت و منزلت خود را فراموش كرده و براى پاكى و صلاحيت فرزند توجه نكرده ايد».
آنگاه امام حسين علیه السلام در نامه اى پاسخ معاويه را چنين نوشت:
«اما بعد، نامه تو را ملاحظه كردم. مرا مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اى به اين عذر كه كنيز خود را به همسرى انتخاب، و از ازدواج با افراد هم طراز خود ازقريش خوددارى كرده ام. اما بدان كه از لحاظ شرف و بزرگوارى و نسب هيچ كس به پايه رسول الله صلی الله علیه و آله نخواهد رسيد. او كنيز و ملك شخصى من بوده است. وى را آزاد كردم و به اين وسيله به ثواب و پاداش خداوند دست يافتم. و سپس مطابق سنت پيامبر صلی الله علیه و آله او را به خود بازگردانيدم. بايستى بدانى كه اسلام اين گونه صفات پست و نژادپرستى و نقايص را برطرف ساخته و امرى ناپسند دانسته است. از اين رو براى هر مرد مسلمانى اين گونه اعمال مورد سرزنش و انتقاد نخواهد بود و تنها ملامت و سرزنش به وقتى است كه شخص مرتكب گناه گردد و يا به اعمالى كه مربوط به دوران جاهليت است دست بزند».همين كه معاويه نامه حسين بن على را خواند آن را در دست يزيد قرار داد. يزيد پس از قرائت نامه رو كرد به پدرش و گفت: ببين تا چه اندازه حسين بر تو فخر و مباهات كرده است. معاويه گفت: خير، چنين نيست. بلكه اين زبان گوياى بنى هاشم است و چنان تند و برنده است كه گويى سنگ را مى شكافد، و آب دريا را به طرف خود مى كشاند.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عصمت از دیدگاه دانشمندان شیعه به معنای مصونیت عده ای خاص از بندگان خداوند از گناه، اشتباه، سهو و نسیان است، سرمنشأ این مصونیت و عصمت نیز لطف و توفیفی است که از جانب خداوند شامل حال آن افراد می شود که در نتیجه فرد معصوم در عین حال که قدرت بر انجام گناه و خطا را دارد از ارتکاب آن خودداری کند.
شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه در این باره می گوید:
العصمة لطف یفعله الله تعالی بالمکلف بحیث یمتنع منه وقوع المعصیة وترک الطاعة مع قدرته علیهما.
عصمت، لطفی از جانب خداوند استکه شامل حال مکلف می شود و او را از وقوع در معصیت و ترک اطاعت باز می دارد؛ با این که آن شخص قادر به انجام آن دو است.
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ).
با توجه به تعریف عصمت ،روشن میشود این مقام اختصاص به افراد خاص داشته و شامل حال همه از جمله اشخاص مورد اشاره در پرسش نمیشود هر چند از جایگاه رفیعی برخوردار باشند،اما مناسب است در باره شخصیت این سه نفر که از بزرگان صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام علی علیه السلام می باشند،به منابع، نگاهی گذارا داشته باشیم:

مقداد بن عمرو

احادیث متعددی از معصومان(ع) درباره مقداد نقل شده است که اغلب آنها در بیان فضیلت‌ها و خصوصیات اخلاقی و ایمان اوست. برخی از این روایات چنین است:
علاقه پیامبر به مقداد: پیامبر(ص) فرمود: «خداوند مرا به دوستی با چهار نفر مامور کرده است. شخصی پرسید آنان را معرفی کنید. فرمود: «علی، سلمان، مقداد و ابوذر.
(شیخ مفید، الاختصاص، جامعه مدرسین)
بهشتی بودن مقداد: از انس ابن مالک روایت شده روزی رسول خدا(ص) فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر از امّت من است و وقتی که حضرت علی(ع) از حضرت درباره آنان سؤال کرد، پیامبر فرمود: به خدا سوگند تو اولین ایشان هستی و آن سه نفر دیگر، مقداد، سلمان و ابوذر هستند». همچنین امام صادق(ع) در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» فرمود: این آیه درباره ابوذر، مقداد، سلمان و عمار نازل شده است.(سوره کهف، آیه ۱۰۷).
ایمان او: از امام صادق(ع) نقل شده است: ایمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم.
(شیخ عباس، منتهی الآمال، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۲۲۸ت).
عمل به آیه مودت: امام صادق(ع) درباره آیه مودت(قُل لا أَسئَلُکم عَلَیهِ أَجراً إِلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربی)[۳۵] فرمود: «به خدا سوگند به این آیه کسی عمل نکرد، مگر هفت نفر و مقداد یکی از آنان بود».(مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳، ج۲۳، ص۲۳۷)
مقداد از اهل بیت است: روزی جابر بن عبدالله انصاری دربارۀ سلمان، مقداد و ابوذر از پیامبر(ص) سؤال کرد. سپس حضرت در مورد هر کدام سخنانی گفتند تا آنکه در مورد مقداد فرمودند: «مقداد از ماست. خداوند دشمن است با کسی که دشمن اوست و دوست است با کسی که دوست اوست.ای جابر! هرگاه خواستی دعایی کنی و مستجاب شود، خدا را به نام ایشان بخوان، زیرا این نام‌ها نزد پروردگار، بهترین هستن.
( شیخ مفید، الاختصاص، جامعه مدرسین، ص۲۲۳.)
وفاداری به حضرت علی(ع): امام باقر(ع) فرمود: مردم بعد از رسول خدا(ص) از مرام و مسیر پیامبر(ص) برگشتند جز سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد.
(خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۶، ص۱۸۶)
 برخی روایات، مقداد را مطیع‌ترین یار امیرالمؤمنین(ع) دانسته‌اند.(کشی، اختیار معرفة الرجال، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۴۶).
رجعت مقداد: طبق روایات، مقداد از کسانی است که در زمان ظهور حضرت مهدی(ع) و قیام ایشان، رجعت کرده و از یاران و فرمانداران حکومت حضرت خواهد بود.(مفید، الارشاد، ۱۳۸۸ش، ص۶۳۶).
لزوم دوست داشتن مقداد: امام صادق(ع) فرمود: «دوستی با افرادی که پس از پیامبر(ص) منحرف نشدند بر مسلمانان واجب است. سپس عده‌ای از آنان را برشمرد که از آنان سلمان، ابوذر و مقداد است.( خویی، معجم رجال الحدیث، ۱۴۱۰ق، ج۶، ص۱۸۷).

سلمان

مشهورترین روایتی که از پیامبر(ص)درباره سلمان نقل شده و نشان دهنده علاقه آن حضرت به اوست روایت «سلمان منا اهل البیت» است. بر اساس روایات روزی سلمان وارد مسجد شد و حاضرین به احترام‌اش او را در صدر مجلس جای دادند ولی عمر بن خطاب به بهانه عجمیتِ (عرب نبودن) او بر این کار حاضرین خرده گرفت. پیامبر(ص) با دیدن این صحنه بر منبر رفت و خطبه‌ای خواند و ضمن اشاره به اینکه انسان‌ها از نظر نژاد و رنگ پوست بر هم برتری ندارند فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است»
(مفید، الاختصاص، ۱۴۱۳ق، ص ۳۴۱).
همین گفتار پیامبر(ص) در روایت دیگری نیز نقل شده است. بر اساس این روایت در روزهایی که مردم مدینهدر حال کندن خندق برای مقابله با سپاه احزاب بودند، سلمان فارسی که مردی تنومند بود سهم زیادی در پیشبرد کار داشت و هر یک از گروه مهاجران و انصار او را از خود می‌خواندند و پیامبر(ص) فرمودند سلمان از ما اهل بیت است.
(ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۶۲).
سخنان دیگری از پیامبر اسلام در فضیلت سلمان نقل شده است.مجموعه‌ای از این روایات را بنگرید در: (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲۱، ص۴۰۸-۴۲۴).
 از جمله سخنانی که پیامبر بهشت را مشتاق علی، عمار و سلمان دانسته و یا حدیثی که بر اساس آن خداوند پیامبر(ص) را مکلف به دوست داشتن علی و سلمان و مقداد و ابوذر کرده است.
(بلاذری، انساب الاشراف، بیروت، ص۱۲۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ص۴۰۹-۴۱۱)
در منابع شیعی روایاتی در ستایش سلمان از زبان امامان شیعه نیز نقل شده است. وی در کلام ائمه معمولا در زمره شیعیان نخستین و استواران در دین شناخته شده است. از جمله این روایات سخنی از امام علی(ع) است که سلمان فارسی و برخی از یاران از جمله ابوذر و عمار و مقداد را از افرادی دانسته است که خداوند به برکت وجود آنان به مردم روزی می‌دهد.
(شیخ صدوق، الخصال، ۱۳۶۲ش، ص۳۶۱).
 آن حضرت همچنین سلمان را دارای علم اول و آخر دانسته است. ( ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۲۱، ص۴۲۱).
در روایتی از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده که یک بار در مجلسی در حضور امام(ع) از سلمان فارسی سخن به میان آمد و امام فرمودند نگویید سلمان فارسی بگویید سلمان محمدی چرا که وی یکی از خاندان ما اهل بیت است.
(کشی، اختیار معرفة الرجال، ۱۴۰۴ق، ج۱، ص۵۴).

عمار بن یاسر

 صحابی پیامبر(ص)، از نخستین مسلمانان و از شیعیان امام علی(ع). عمار از یاران نزدیک امام علی(ع) و از جمله نخستین شیعیان آن حضرت بود. بعد از وفات پیامبر(ص)، وی در حمایت از حضرت علی(ع) از بیعت با ابوبکر سرباز زد. عمار در زمان خلیفه سوم از جمله مخالفان خلیفه بود و در اعتراضات علیه او شرکت داشت. در زمان خلافت علی(ع) از همراهان آن حضرت بود و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ع) جنگید و به دست لشکریان معاویه شهید شد. پیامبر(ص) در حدیثی شهادت وی به دست گروه باغی (شورشگر) را از پیش اطلاع داده بود.

 

رحمت، به معنای نرمى و نرمخویى است که نیکى کردن به مورد رحمت را اقتضا مى کند. این واژه گاهى درباره مهربانى و نرم دلى به طور مجرّد و گاهى در معناى احسان و نیکى کردن که مجرّد از رقّت باشد، به کار مى رود. اما هرگاه خداى متعال با این واژه وصف شود، چیزى جز احسانِ مجرّد و بدون رقّت و رحم دلى مراد نیست.( مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۳۴۷
همه هستی مظهر رحمت الهی است؛ از این روست که به بشر فرمان می دهد برای شناخت خداوند و اوصاف کمالی اش در گستره هستی بنگرند تا این گونه آثار رحمت الهی را در همه چیز ببیند. این بدان معناست که هستی بر بنیاد رحمت الهی نهاده شده که انسان اگر در هر چیزی از هستی بنگرد و در آن تدبر و دقت روا دارد، اثار رحمت الهی را می بیند.(روم، ایه ۵۰) در این آیه به نمونه هایی از آثار رحمت چون احیای زمین و حیات بخشیدن به آن از راه باران و پیدایش زندگی و حیات پس از آن اشاره شده است. این بدان معناست که همه هستی به عنوان مخلوق الهی و به ویژه زندگی و حیات بخشیدن به مرده و بی جان و حیات دوباره بخشیدن، از مصادیق رحمت الهی است.
پس از نظر قرآن، همه هستی و آفرینش آن از جلوه های رحمت الهی می باشد و در این میان بخشی از آفرینش چون حیات بخشی و احیاء دوباره قابل توجه تر است و انسان ها می توانند به این جلوه های الهی رحمت خاص را نیز نظاره کنند و رحمت بی کران الهی را مشاهده نمایند.
از آیه بسم الله الرحمن الرحیم نیز این معنا به دست می آید، چرا که خداوند در این آیه با بیان این که پس از ظهور و بروز در تمام و کمال خود (الله) نخستین جلوه اش، رحمت رحمانی و فراگیر بوده و جلوه بعدی اش نیز رحمت رحیمی و خاص است. در روایات ماثور آمده است که «رحمان» نظر به رحمت واسعه خدا در دنیا و آخرت و «رحیم» نظر به رحمت ویژه او در آخرت دارد. (الدّرّالمنثور، ج ۱، ص ۲۳) بنابراین اگر به هستی نگریسته شود، جز آثار رحمت الهی در دو شکل عمومی و خاص دیده نمی شود و به نظر می رسد که جایی برای غضب نیست. از این جهت است که رحمت خویش را سابق بر غضب خویش می داند.
در آیات قرآنی بیش از صد و بیست مورد از جلوه های عام و خاص رحمت الهی بیان شده است که از آن جمله می توان به قرآن(انعام، آیه ۱۵۷)، وجود مقدس پیامبر(آل عمران، آیه ۱۵۹)، نبوت(آل عمران، آیه ۷۴)، رهایی از عذاب(انعام، آیه ۱۵ و ۱۶)، هدایت (آل عمران، آیه ۷۳ و ۷۴)، قیامت(یس، ایه ۵۲)، زندگی و حیات(ملک، آیه ۲۸)، ثروت به انسان ها (مریم ، آیات ۷۷ و ۷۸) و مانند آن اشاره کرد.
خداوند، پیامبرش را به عنوان رحمت برای جهانیان می ستاید و وجودش را جلوه ای کامل از خود و مظهر الله دانسته است . از این روست که از آن حضرت(ص) جلوه ای از رحمت عام و خاص خداوندی نیز می باشد. پس پیامبر(ص) مظهر اسم رحمان و رحیم خداوندی است.(انبیاء، آیه ۱۰۷(
آثار رحمت الهی در پیامبر(ص) جلوه های زیبایی یافته است. بیان این جلوه های زیبا بدان معناست که هر کسی در مقام مظهریت رحمت الهی قرار گیرد، این گونه است. بنابراین، جلوه ها و آثار رحمت در هرکسی نمودی دارد که می بایست به آن توجه کند و از این طریق می توان دریافت که شخص در چه مقام مظهریتی از این جلوه گیری رحمت است.(آل عمران، آیه ۱۵۹
خوشخویی و برخورد نرم با دیگران از جلوه های رحمت است. اگر کسی مظهر رحمت شد، می بایست در رفتار و کردار خویش آن را به نمایش گذارد. هر گونه تندخویی بیانگر آن است که نه تنها رحمت الهی را به سوی جلب و جذب نکرده بلکه غضب و خشم الهی را به سوی خود جلب و جذب کرده است.
انسان خوشخو خود بهره مند از رحمت الهی است و آن را نسبت به دیگران به نمایش می گذارد و مظهر رحمت الهی می شود و خداوند او را مجرای فیض رحمت خویش قرار می دهد
از دیگر آثار رحمت می توان به وحی اشاره کرد . اگر خداوند به کسی رحمت کند او را به اشکال گوناگون از معارف بلند خود بهره مند می سازد. هر چه مرتبه انسان در مظهریت رحمت بالاتر برود، بهره مندی وی از رحمت خداوند در این حوزه معرفتی نیز بیش تر می شود. پیامبر(ص) چون جلوه کامل اسمای الهی به ویژه رحمت رحمانی و رحیمی خداوند است، در مرتبه اوج بهره مندی از رحمت الهی قرار گرفته و از وحی خاص بهره مند شده و معارفی بلند را دریافت کرده است. از این روست که خداوند در آیات ۳۱ و ۳۲ سوره زخرف نبوت آن حضرت(ص) را جلوه از رحمت پروردگاری خویش معرفی می کند؛ چرا که رحمت پروردگار در حق آن حضرت(ص) جز مقام بلند قاب قوسین و او ادنی نیست که همه معارف الهی را در مظهریت می کند.(نگاه کنید: مجمع البیان، ج ۹ و ۱۰، ص ۷۱
تثبیت مفاهیم و معارف بلند مانند قرآن و جاودانگی آن ها در قلب و جان آدمی، از جلوه های رحمت الهی در شخص است. این معنا را می توان از آیات ۸۶ و ۸۷ سوره اسراء به دست آورد
از جلوه های رحمت الهی می توان به مصونیت از گمراهی و رهایی از ضلالت و رسیدن به مصونیت از ضرر و زیان و خسران ابدی اشاره کرد.(نساء، آیه ۱۱۳
بنابراین، اگر انسانی بخواهد دریابد که در پناه رحمت خاص الهی قرار دارد، می بایست در مسیر هدایت گام بردارد و از هر گونه ضرر و زیانی که دین و ایمان او را تهدید می کند، در امنیت باشد.
به سخن دیگر، نوعی عصمت در پناه رحمت ایجاد می شود و از هر گونه خطا و اشتباه و گناه و گمراهی در امان می ماند.(همان) هر چه انسان در مراتب مظهریت اوج گیرد و خداوند رحمت خاص خویش را به او متوجه سازد، از عصمت برتری بهره مند می شود.(همان
خداوند در آیات ۲۶ و ۲۸ سوره اسراء، این معنا را مورد توجه قرار می دهد که انسان ها اگر در مسیر قرار گیرند که رحمت الهی را به خود جلب کنند ، خداوند از مال و امکانات او را بهره مند می کند تا از آن ها برای رسیدن به کمالات برتر استفاده کند
به سخن دیگر، انسان هر چیز برتر و کمال تری را می خواهد می بایست کاری کند که تحت رحمت رحیمی الهی قرار گیرد.

اسلام به عنوان یک دین همچون سایر پدیده های اجتماعی نیاز به روش تاثیر گذار در تبیین محتوا وبرنامه هایش دارد. اما محتوا باید مسائلی را در بر داشته که علاوه بر پاسخگوئی به نیاز زمانه از سداد وبرهان خالی نباشد .استحکام متن ودر برداشتن مفاهیم ارزشمند ،دلها را متوجه آن خواهد کرد .ما معتقد هستیم اسلام به عنوان یک حقیقت، منطبق با مطالبات واقعی انسان در کسب سعادت اخلاقی ومعنوی است.
اما بهترین روش در معرفی اسلام همان است که قرآن به آن سفارش کرده: استفاده از روش حکمت امیز وموعظه وجدل احسن است(نحل/آیه ۱۲۵) .اینها روش هایی است که تمام ملل با همه ی اختلافات فکری به اصول و نتایج آن پایبند هستند.حکمت یعنی استفاده از روش عقلانی در اثبات متن و مدعا وموعظه همان طرح اصول اخلاقی متفاهم بین ملل است و اماجدال احسن یعنی پیش بردن استدلال بر اساس اصول ومبانی پذیرفته شده طرف بحث است. علاوه بر مطالب فوق نیاز مبرم به آشنائی بر دریافت ها ودرک انسان معاصر از پدیده های علمی و اجتماعی و سیاسی ،احساس میشود انسان معاصر باید دقیقا مورد مطالعه قرار گیرد ،انسان گذشته و درک زمانه او با انسان امروز و مطالبات و خواسته هایش تفاوت دارند .پویائی دین وحضور ش در جامعه و زندگی در طول عصر ها و نسل ها نیازمندجدی به درک جدید از پدیده ها و مسائل است ،ابزار و اجتهاد قدیم ،به تنهایی پاسخ پرسش های انسان معاصر را نمی دهد بلکه اجتهاد نو با تکیه بر کتاب وسنت وشناخت پدیده های جدید ،نیاز دائمی دین است .

مقدمتا به استحضار می رسد؛ با توجه به عوامل گوناگون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی که امکان توضیح آنها در این مجال نیست سن ازدواج افزایش یافته وهمیشه عدم توفیق در ازدواج مربوط به بسته شدن آن بواسطه سحر وجادو نیست چون امروزه نداشتن ویا کم بودن خواستگار یکی از مشکلات رایج در میان دختران است، اما از این نکته هم نباید غفلت کرد که همیشه ازدواج زود هنگام مساوی با خوشبختی نیست، دختران نباید خوشبختی شان را منحصر در ازدواج بدانند وعدم ازدواج هم ناکامی نیست، چه بسا گاهی تاخیر در ازدواج عامل سعادت باشد، مثبت اندیشی به این معنا که هنوز فرصت ازدواج است ومشورت با افراد آگاه می تواند زمینه ساز رسیدن به این خواسته باشد.
اما بطور اجمال عواملی را جهت سهولت در ازدواج می توان شماره کرد، این عوامل به دو دسته ظاهر ی ومعنوی تقسیم می شوند :
عوامل ظاهر ی؛ خوش اخلاقی، خوش زبانی، پرهیز از زود رنجی، شادابی، نظافت، رعایت فرهنگ صحیح جامعه، پرهیز از ابتذال اخلاقی دوری از حرف های دلسرد کننده، حضور در محافل ومجالس ملی ومذهبی
عوامل معنوی؛ خواندن سوره یاسین در هر صبح
نماز امام زمان علیه السلام بعد از نیمه شب (جزییات آن در مفاتیح الجنان).
دعای یستشیر (مفاتیح الجنان).
خواندن سوره فلق وناس در هر روز.
خواندن دعای جوشن صغیر (مفاتیح الجنان).
نکته قابل تامل:شرط خواندن دعاها وسوره ها ایمان داشتن به متن آنها ونیز اعتقاد بر این معنا که خداوند عالم وآگاه به ما ونیاتمان است و نیز ایمان داشته باشیم که خداوند قادر بر اجابت دعای ما در صورت وجود مصلحت است واگر اجابت نشود ویا دیر اجابت شود قطعا مصلحت نبوده است

شهرهایی که از نظر علم هیئت دریک طول جغرافیایی (نصف النهار) قرار گرفته باشند هم افق می نامند. بنابراین اگر در یکی از شهرها ماه دیده شود و مانعی در کار نباشد در شهرهایی که در طول آن قرار دارد نیز دیده می شود. به عبارت دیگر خطوطی که روی نقشه کره زمین کشیده شده اند، دو نوع هستند، بخشی به صورت افقی و بخشی به صورت عمودی خطوط افقی عرض جغرافیایی و خطوط عمودی طول جغرافیایی، نامیده میشود. طول جغرافیایی در قطب ها به هم می پیوندند وهر چه به استوا نزدیکتر می شوند فاصله آنها از هم بیشتر می شود. منظور از اتحاد افق، شهر هایی است که در طول خط واحدی واقع شده اند، بنابراین اگر دو شهر در یک خط طولی باشند گفته میشود که آنها در افق متحد هستند.

شاید هوشیاری بیشتر بجهت آرامش یافتن جسم باشد، خداوند شب را عامل سکن وآرامش قرار داده و از آنجایی که روح و بدن بر یکدیگر اثر متقابل دارند، هر اندازه بدن آرام باشد، روح انسان فارغ بال تر است وقدرت او بر آزادی عمل از جمله ارتباط با عالم بالاتر ازدنیا، بیشتر است،( کما اینکه تاثیر آزردگی وناراحتی روح بخاطر مسائل مبتلا بر بیماری های جسمی، روشن است) اما این سخن به این معنا نیست که ارتباط روح با بدن عنصری کاملا قطع میشود، قطع کامل تنها مربوط به زمان مرگ است، گرچه علاقه روح با بدن خود برای ساعاتی وحتی چند روزی پابرجا است.