1404-ارد-13
2020 Jan 23
حضرت مهدی علیه السلام :

«فَاعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللّه ُ. عَزَّوَجَلَّ وَ بَیْنَ اَحَدٍ قَرابَةٌ، وَمَنْ أنْکَرَنى فَلَیْسَ مِنّى وَسَبیلُهُ سَبیلَ ابْنِ نُوحٍ.» بدان که میان خداى متعال و بندگانش خویشى و قـرابـتى نیـست، و کسى که مرا انکار کند از من نیست و راه او راه پسر نـوح است.

25-May-03
1404-اردیبهشت-13

پرسش و پاسخ

فلسفه اخلاق

بسم الله الرحمن الرحیم

بدون تردید، خوب زیستن و رسیدن به سعادت، آرزوی هر انسانی است.آدمی همیشه در پی دستورات و فرامینی بوده ‌است كه بتواند با عمل به آنها، مناسبات خود را با دیگران شكل بخشد، تا از این طریق عمر خود را بگذراند و بقای حیات خویش را تضمین کند. از این رو، آدمی نیازمند نظام ارزش‌ها بوده است؛ نظامی كه خوب و بد را برای او معین كند و در پیچ‌ و‌‌خم زندگی راهنمای او باشد. اخلاق وسیله‌ای مؤثر برای بهتر زیستن است، پس فراگیری آن، لازمه حیات بشری است.
قانون و نظام اعمال و رفتار آدمی همان «علم اخلاق» است كه قادر است ما را از خطر سقوط نجات دهد. در میان همه علوم علم اخلاق ضروری‌ترین علم برای انسان است؛ چرا كه در تمام اوراق كتاب زندگی دخالت و نظر دارد،حتی گروهی از علما علم اخلاق بر این باورند که اخلاق از مسائل فرا دینی است وبدین سبب مشترک بین همه است، و بدون آن زندگی اجتماعی و فردی در ورطه سقوط است. طبیعت انسان میل به نفع‌ طلبی دارد و این خود عاملی برای جلوگیری از برپایی جامعه آرمانی است. بسیاری از كشمكش‌های اجتماعی از این طبیعت انسان ناشی می‌شود. از این رو علاوه بر قانون،‌ به یك نیروی درونی به نام اخلاق نیاز است تا انسان‌ها را كنترل كند.
برتراند راسل كه در بسیاری از مسائل انسانی شك می‌كند، معتقد است اخلاق برای انسان لازم است. او می‌گوید: «افراد بشر تندخو، شهوتران، لجوج و تا حدی دیوانه هستند و به علت دیوانگی‌هایشان برخود و بر دیگران مصیبت‌هایی وارد می‌كنند كه ممكن است منجر به بدبختی‌های هولناكی شود. با اینكه زندگی توأم با احساسات خطرناك است، ولی اگر بخواهیم زندگی بشر لطف خود را از دست ندهد احساسات هم باید حفظ شود، میان دو قطب احساسات و كنترل آنها تضادی وجود دارد. از همین تضاد درونی طبیعت بشر، احتیاج به اخلاق احساس می‌شود.»(۱)
در اندیشه اسلامی فضایل اخلاقی نه تنها سبب رستگاری در قیامت است، بلكه وسیله‌ای برای سعادت و خوشبختی در زندگی دنیا هم محسوب می‌شود.  امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام)  می‌فرماید: «لوكنا لانرجوا جنة ولا نخشی ناراً ولا ثواباً ولاعقاباً لكان ینبغی لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح (۲)یعنی اگر امیدی به بهشت و ثواب و ترسی از جهنم و عقاب نداشتیم، باز هم شایسته بود كه ما در پی مكارم اخلاق باشیم، زیرا خوشبختی و سعادت را از این طریق می‌توان به‌دست آورد.
ضرورت توجه به اخلاق

 همان گونه که گفتیم تهذیب نفس و اصلاح آن نقش بسزایی در سعادت فردی و اجتماعی و دنیوی و اخروی دارد، به گونه‌ای كه اگر انسان تمام علوم را تحصیل كند و همه طبیعت را به تسخیر خود درآورد، اما از تسخیر درون و تسلط بر نفس خود عاجز باشد، از رسیدن به كمال باز خواهد ماند. چه بسا نابسامانی‌هایی كه در سطح جهان پدید می‌آید و گرفتاری‌هایی كه بشر امروزه با آن دست به گریبان است، ناشی از عدم توجه به مباحث اخلاقی ‌باشد.
جامعه‌ هر چند  مترقی و به اصطلاح متمدن باشد ولی به سبب روگردانی از ارزش‌های اصیل انسانی روز به روز به جاهلیت نزدیك‌تر می‌شوند و نور معنوی كه سبب روشنایی دل‌هاست، جای خود را به تیرگی می‌دهد و قلب‌ها زنگار فراموشی موازین اخلاقی می‌گیرد و مسلمانان نیز از این قاعده مستثنی نیستند  و به‌ علت عمل نكردن به معارف بلند اسلام، هر روز گرفتار مشكلاتی هستند. احیای ارزش‌های اصیل اخلاقی و بازگشت به اصول فراموش‌شده اسلامی شرط لازم حاكمیت بخشی اسلام در جامعه‌هاست.فراگیری و عمل به اخلاق، افراد بشر را از هرگونه عیب و نقص منزه و مبرا ساخته و او را به اوج مكارم اخلاق می‌رساند، نیروهای سركش نفس را مهار و رام می‌کند و آنها را در مسیر حكمت و عدالت و عفت تقویت می‌كند تا به پایه مكارم اخلاق برسند.
 خلاصه آنکه علم اخلاق معادن مكنون در سرزمین نفس را استخراج می‌کند و آنها را به صورت مكارم اخلاق در می‌آورد و برای بهره‌برداری عمومی آماده می‌سازد. همین علم است كه نهال گل‌های زیبا و معطر را در صفحه نفس می‌نشاند و بهشت برین از مكارم اخلاق را در آن به‌وجود می‌آورد.
مكارم اخلاق علاوه بر آنكه صاحبش را به عالی‌ترین درجات انسانیت می‌رساند و بر دیگران برتری می‌دهد، در آخرت هم او را به عالی‌ترین درجات بهشت ارتقاء خواهد داد. از این رو لازم‌ترین علمی است كه باید آن را فراگرفت. امام‌‌ كاظم (علیه‌السلام) در سخنی زیبا، ضرورت فراگیری این علم را بیان می‌كند و می‌فرمایند: « الزم العلم ما ذلك علی صلاح قلبك و اظهر لك فساده» (۳)(لازم‌ترین علم‌ها برای تو، آن علمی است كه دل و ضمیرِ وجودت را اصلاح كند و فساد اخلاق تو را ظاهر سازد.)

***********************

(۱) عبدالله نصری،خدا در اندیشه بشر،ص۲۸۸.

(۲) مستدرک الوسائل،جلد ۱۱،ص ۱۹۳.

(۳) همان،جلد ۱۲،ص۱۶۶.

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

امام علی در این باره می فرمایند: (۱) ازری  بنفسه من استشعر الطمع و رضی بالذل من کشف ضره و هانت علیه نفسه من امرعلیها لسانه. ترجمه این کلام نورانی اینگونه است که هر کس طمع را شعار سرلوحه خویش قرار دهد خویشتن را کوچک نموده است بدین معنا که هر کس از عمق جان به دیگران چشم طمع بدوزد خود را کوچک و حقیر کرده است  ودر ادامه می فرمایند: هر کس گرفتاری زندگی خویش را آشکار سازد  به خواری و زبونی تن داده است یعنی اگر انسان گرفتاری های درونی یا کمبود های مادی خود را برای دیگران بازگو کند طبعا از اعتبار خود در جامعه کم کرده  و مردم نسبت به او بی اعتنا می شوند چون تا که کسی کمبودهای مالی خود را برای دیگران نگفته همه با چشم و آبرو و شرف به او نگاه می کنند . حضرت در ادامه به نکته بسیار مهمی اشاره دارد و می فرماید آنکه  زبانش را بر خود فرمانروا گرداند خویشتن را بیمقدار کرده است ،معنای این جمله این است  کسی که زبان را حاکم مطلق بر جان و بدن خود می گرداند و از نعمت عقل خود را بی بهره می سازد در واقع  زبان را امیر بدن خود قرار داده پس هر وقت که بخواهد می گوید و ملاحظات خوب و بد را نمی کند که در نتیجه از نظر مردم بی اعتبار و بی آبرو می شود. نکته ای که بر آن تاکید شد یک امر شخصی نیست، با دقت در بخش سوم وپایانی کلام امام ع  متوجه می شویم، فتنه ها و مصیبت ها در جامعه و جهان برخاسته از زبان است و اگر عقل بر اشخاص خصوصا بر  جامعه حاکم باشد همه یا اکثریت قاطعی از مصیبت ها  و فتنه ها برطرف می شود.

 نتیجه اینکه از نظر امام علی ع:

 الف ) طمع ورزی

 ب) بیان گرفتاریها در نزد اشخاص بی مسوولیت ج) حاکم کردن زبان بر مقدرات شخصی و اجتماعی به جای عقل علت العلل همه ناکامی ها و انحطاط اخلاقی و اجتماعی انسان است.

(۱) نهج البلاغه/حکمت دوم

نقد وانتقاد از واژگانی هستند که در توصیف، دایره وسیع برای خود کسب کرده اما در عمل کمتر محلی از اعراب دارند، اگر چنانچه این واژها آن طوری که باید و شاید در اجتماع جای خویش را باز یابند، شاید چالش‌ها و هنجارهایی که به عنوان آسیب دامنگیر احاد افراد جامعه به ویژه مدیران اجتماعی گردیده است را شاهد نبودیم، نقد و انتقاد سالم و سازنده در مسائل اخلاقی، فرهنگی، سیاسی، ‌اجتماعی و... باعث رشد، کمال و ضامن سلامتی جامعه خواهد بود، که در فرهنگ  اسلامی این واژه با نصیحت و موعظه مورد توجه قرار گرفته است، اما تکبر و خود خواهی باعث می‌شود که در مقابل هر نوع نقد و انتقاد – هر چند سازنده- عکس‌العمل شدیدی از خود نشان دهیم، حضرت علی (ع) می‌فرماید: «وَ قَالَ(ع) بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّة» (حکمت ۲۷۴ نهج البلاغه) میان شما و پند، حجاب و پرده اى از غرور افکنده شده است، حتی گاهی نه تنها هیچ نوع انتقاد را نمی‌پذیرند بلکه برای فرار از نقد و انتقاد آن را به نوع دشمنی، غرض ورزی و یا کج فهمی منتقد حمل می‌کنند،

چنانکه ناصر خسرو می‌گوید‌:


آینه چون عیب تو بنمود راست.
خود شکن، آیینه شکستن خطاست.

امید است  با فراگیر شدن اخلاق پذیرش نقد و نصیحت پذیری، ناهنجاریهای اجتماعی  و سیاسی و اقتصادی به هنجارها قابل قبول عمومی، تبدیل شوند. جامعه‌ای که از نقد خالی باشد سرنوشتی جز اضمحلال و نابودی  در انتظار آن نیست همانگونه که بارها خوانده و شنید ه ایم تمدنها بسیار کهن با ترک انتقاد به خود  نابود شده اند

امر به معروف و نهی از منکر به عنوان اصل «نظارت عمومی» یا «ضمانت اجرایی» قوانین اسلام مطرح می باشد. خدا نظارت بر حسن اجرای احکام الهی را برعهده فرد فرد جامعه اسلامی از هر قشری نهاد، از این رو هر فرد و گروهی همواره چشمان بیدار امت اسلامی را مراقب خویش دانسته و تلاش می کند حتی الامکان قوانین اسلامی را رعایت نموده و زیر پا نگذارد. امام باقر(ع) می فرمایند: « امر به معروف و نهی از منکر فریضه بزرگی است. که به سبب آن واجبات برپا می شود».وسائل الشیعه/ج ۱۶از جمله زمینه های اجرای قانون امنیت اجتماعی است.
امنیت اجتماعی هر جامعه ای برای پویایی خویش نیازمند آرامش و امنیت از جانب داخل و خارج است. از مهم ترین آثار اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر حفظ امنیت می باشد و سایر آثار اجتماعی این فریضه مثل بقای جامعه، وحدت، اجرای احکام، آبادانی و سازندگی و… همگی در راستای برقراری امنیت  در جامعه، قرار می گیرند و وجود آنها به نوعی با ایجاد امنیت مرتبط می باشد.این امر به معروف ونهی از منکر است که باعث شفافیت در قرارداد ها ومعاملات ودر نتیجه جلوگیری از فساد سیستماتیک در بدنه جامعه و دولت ها می گردد

 

اساس معاشرت بین مردم احترام و محبت متقابل است یعنی همه موظف هستند به هم احترام گذاشته و با محبت با هم رفتار نمایند.  قرآن مجید ،مؤمنین را چنین وصف می کند:« اشداء علی الکفار رحماء بینهم  ». (فتح 29) نسبت به کفار شدیدند ولی بین خودشان با رأفت و رحمت رفتار می کنند.
احترام گذاشتن وشخصیت دادن به دیگران یعنی ایجاد احساس بزرگی و مهم بودن در دیگران است 

هرکسی در زندگی  به دنبال دریافت تایید  از اطرافیان خود است  ومایل است ارزش واقعی اورا بشناسند
همه انسانها دوست دارند از نظر دیگران مهم و باا رزش  باشند . هر کسی در دنیای کوچک خود نیاز دارد که  احساس کند ، هم برای خودش و هم برای دیگران  مهم است .  فهم ودرک این موضوع وارضاء این احساس  در دیگران  شاهراه نفوذ در قلب و دل آنهاست .
اما چگونه می توان حس مهم بودن ،بزرگ بودن و کسی بودن را در دیگران برانگیخت؟
در ذیل به پاره ای از راه کارها و روشهای احترام گذاشتن  و برانگیختن حس مهم بودن در دیگران اشاره می کنیم.
الف:-  تشويق و تحسين کردن صميمانه و صادقانه خوبیها  و توانمديهايي که در ديگران وجود دارد.
همة انسانها به شدت تشنه تعريف و تمجيد هستند. جنبه هاي مثبت افرادي را كه با آنها سروكار داريد پيدا كنيد و بدون بخل ورزي صفات مثبت آنها را تعريف و تمجيد كنيد. اغلب يا همه افراد، به لحاظ برخوردارى از غريزه «حب نفس‏»، دوست دارند كه مورد توجه و عنايت قرار بگيرند. توجه به اين نياز، درحدى كه به افراط كشيده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملى درجهت تغيير رفتار يا ايجاد «انگيزه عمل‏» در انسانهاست.
وقتى كسى را مورد تشويق قرار می  دهيم و به خاطر داشتن صفتى ‏يا انجام كارى مى‏ ستاييم، در واقع حس «خود دوستى‏» او را ارضاءكرده ‏ايم. اين هم، جاذبه و محبت مى ‏آفريند، هم، نيت و انگيزه پديدمى ‏آورد يا تقويت مى ‏كند.همچنان كه از لفظ تشويق نيز برمى‏ آيد، به معناى «بر سر شوق‏ آوردن‏» و «راغب ‏ساختن‏» در ماهيت تشويق نهفته است. اين كار، نيازمند شناخت ‏ما از روحيات و خصلتهاى روانى اشخاص به معناى عام، و ازويژگيهاى روحى فرد مورد تشويق به طور خاص است. در تشويق، بايد از لفظ، شيوه و برخوردى استفاده كرد كه در درون شخص، شوق ونيت و علاقه ايجاد كند و اين محرك درونى، او را به تلاش بيرونى واداركند، نه اينكه صرفا يك «تحريك بيرونى‏» باشد.
بعضى خصلت «تشويق ديگران‏» را ندارند و به دليل خودخواهى، غرور، حسد يا هر عامل ديگر، هرگز زبان به ستايش و تمجيد ازخوبيهاى ديگران نمى ‏گشايند و گفتن يك كلمه تشويق ‏آميز، برايشان‏ بسيار سنگين است، هرچند خودشان پيوسته دوستدار آنند كه موردتشويق ديگران قرار بگيرند. برخى هم به گونه‏اى تربيت ‏شده‏اند كه براحتى زبان به تعريف ازديگران و خوبيهايشان مى‏ گشايند و نه تنها تشويق خوبان برايشان ‏سنگين نيست، بلكه از اين كار، لذت هم مى‏برند. و... چقدر تفاوت ‏ميان اين دو گونه افراد است!
داشتن زبان و لحن تشويق‏ آميز، موهبتى خدايى است. نشان كمال ‏روحى و همت‏ بلند و علاقه به بالندگى و رشد انسانهاست. تشويق، درنيكان و نيكوكاران، زمينه بيشتر براى «عمل صالح‏» پديد مى ‏آورد ونسبت ‏به بدان و بديها، اثر غير مستقيم بازدارندگى دارد. اگر درجامعه ‏اى ميان نيك و بد فرقى گذاشته نشود و به شايستگان فرزانه وفداكار و فرومايگان تبهكار به يك چشم نگاه كنند، اين عامل سقوط ‏اخلاقى و ارزشى جامعه است; صالحان مايوس و دلسرد مى  ‏شوند و فاسدان جرات و گستاخى مى ‏يابند. اين مضمون كلام حضرت على عليه السلام است كه در عهدنامه ‏اى كه به مالك‏ اشتر نخعى نوشت، او را به اين ‏ارزشگذارى و بهادادن به نيكان صالح فرمان داد:«لا يكونن المحسن و المسيئ عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا لاهل ‏الاحسان فى الاحسان و تدريب لاهل الاسائة‏»
اى مالك... هرگز «نيكوكار» و «بدكار» نزد تو يكسان و در يك‏جايگاه نباشند، چرا كه در اين كار، بى‏رغبتى نيكوكاران در امرنيكوكارى است، و ورزيدگى و شوق بدكاران براى بدى است.
تفاوت ‏گذاشتن ميان نيك و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه ‏تنها با «عدالت‏» منافاتى ندارد، بلكه سوق ‏دادن جامعه به سوى ‏صلاحيت هاست و ارج ‏نهادن به نيكها و نيكان است. اين تفاوت رفتاربه ‏خاطر تفاوت عمل ديگران، هم در محيط خانه و ميان فرزندان قابل ‏عمل است، هم در محيط درسى و ميان دانش ‏آموزان و دانشجويان. هم ‏نسبت ‏به كارمندان، سربازان، خدمتگزاران و اقشار مختلف ديگر. هم در بحث تنبيه و توبيخ، هم در مقوله ستايش و تشويق، بايدتناسب ميان «عمل‏» و «ميزان تشويق‏» مراعات شود، تا اثر مطلوب راببخشد. بدون اين تناسب، يا افراط مى ‏شود يا تفريط، و هر دو زيانباراست.

هویت حقیقی انسان که از آن تعبیر به نفس می آورند، دارای ابعاد و لایه های متعددی است که در قرآن مجید به سه مرتبه (اماره، لوامه و مطمئنه) آن اشاره شده است.
نفس اماره، به این معناست که تمایلات حیوانی، حاکم بر وجود انسان باشند و حالتی از نفس است که همواره انسان را به بدی ها و بر آوردن خواسته های شهوانی، فرمان می دهد.

اما شیطان در لغت و اصطلاح، به هر موجود طغیانگر و سرکش شیطان گفته می شود خواه از جنس انسان باشد یا از جن یا از حیوانات.
منظور از ابلیس، شیطان خاص است که از جن است ودر اثر کثرت عبادت در ردیف فرشتگان قرار گرفت اما پس از تمرد از امر خداوند متعال (در سجده کردن به آدم) از درگاه رحمت الهی رانده شد و قسم یاد کرد که انسان ها را از راه وسوسه به گمراهی و ضلالت بکشاند.
نتیجه این که نفس اماره، در واقع یکی از ابزار شیطان و راه نفوذ و سلطه بر انسان است و از جنود و سربازان شیطان محسوب می شود.
پس وسوسه از جانب ابلیس به عنوان شیطان بیرونی، و تحریک و خواهش توسط نفس اماره به عنوان شیطان درونی، انسان را به مرحله سقوط می کشاند. به عبارت دیگر نفس اماره با توجه به زمینه و گرایش حیوانی موجود در انسان، تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شده و شیطان نیز مرحله به مرحله جلو می آید، تا جایی که فرد نیز جزء حزب شیطان محسوب می شود

غيبت آن است كه در غياب كسي سخني گويند، منتهي سخني كه عيبي از عيوب او را فاش سازد. خواه اين عيب جسماني باشد، يا اخلاقي، در اعمال او باشد يا در سخنش. بنابراين، اگر كسي صفات ظاهر و آشكار ديگري را بيان كند، غيبت نخواهد بود، مگر اين‌كه قصد مذمّت و عيبجويي داشته باشد. اگر صفتي در شخصي وجود نداشته باشد و گفته شود داخل در عنوان «تهمت» خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين‌تر است. امام صادق ـ عليه‌السّلام ـ مي فرمايد: «الغيبة أن تقول في أخيك ما ستره الله عليه و امّا الامر الظاهر فيه، مثل الحدة و العجلة، فلا، و البهتان أن تقول ما ليس فيه؛ غيبت آن است كه دربارة برادر مسلمانت چيزي را بگويي كه خداوند پنهان داشته، و امّا چيزي كه ظاهر است مانند تندخوئي و عجله داخل در غيبت نيست بهتان اين است كه چيزي را بگويي كه در او وجود ندارد.»[1]
برخي آيات درباره نکوهش غيبت عبارتند از:
1. آية «و لا يغتب بعضكم بعضاً أيحب أحدكم أنْ يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه، و اتقوا الله، إن الله توّابٌ رحيمٌ...؛ و هيچ يك از شما ديگري را غيبت نكند، آيا كسي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردة خود را بخورد؟ (به يقين) همة شما از اين امر كراهت داريد. تقواي الهي پيشه كنيد كه خداوند توبه‌پذير و مهربان است.»[2]
و در جملة أيحب أحدكم...؛ نخست استفهام انكاري به كار برده، و حب منفي را به «أحد»، يعني يكي از مسلمانان نسبت داده و نه به بعضي از مسلمانان، يعني نفرموده: «أيحب بعضكم» تا مشمول نفي واضح‌تر شود؛ يعني اين‌كه حتي يك نفر از شما نيز حاضر نخواهد شد كه گوشت برادر مردة خود را بخورد چه رسد به بعضي يا همه مردم و باز به همين منظور نفي مذكور را با جملة «كرهتموه» تأكيد کرده است؛ يعني اين‌كه همة شما اين امر را زشت مي‌دانيد. حاصل معناي آيه اين كه: غيبت كردن مؤمن به منزلة خوردن گوشت برادر خود در حالي كه او مرده است مي باشد
آيه ياد شده اشاره به نكات اخلاقي و تربيتي دارد، از جمله:
1. فرد غائب همچون مرده است كه قدرت بر دفاع از خويش ندارد و هجوم بردن بر كسي كه قادر بر دفاع از خويش نيست، بدترين نوع ناجوان‌مردي است.
2. بي‌شك خوردن گوشت مرده سبب سلامت جسم و جان نمي‌شود، بلكه سرچشمة انواع بيماري‌ها است، بنابراين، غيبت‌كننده اگر آتش كينه و حسد خود را با غيبت به طور موقت فرو نشاند، به يقين چيزي نمي‌گذرد كه همان بذرهاي نهفتة مفاسد اخلاقي در درون جان او سر مي‌كشد و همچون خارهاي مغيلان او را آزار مي‌دهد.
3. غيبت‌كننده انسان ضعيف و ناتواني است كه شهامت رويارويي با مسائل را ندارد و به همين دليل به مردة برادر خويش هجوم مي‌برد.
همان‌گونه كه يك حيوان يا انسان مردارخوار، سبب انتشار انواع ميكروب‌هاي بيماري‌زا مي‌گردد، شخص غيبت‌كننده نيز با ذكر گناهان و عيوب پنهاني برادران مسلمان عوامل اشاعة فحشاء را فراهم مي‌سازد.
قرآن مجيد با ذكر اين مثال و ريزه‌كارهايي كه در آن نهفته شده به تحريك وجدان و فطرت انسان‌ها در برابر اين گناه بزرگ مي‌پردازد و شايد به همين دليل جمله را با سؤال شروع مي‌كند، تا پاسخ آن از درون انسان‌ها برخيزد و تأثير آن قوي‌تر شود، مي‌فرمايد: «آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟»
در ضمن آيه مي‌تواند اشاره‌اي به اين نكته نيز باشد، كه موارد جواز غيبت (مانند تظلّم و رفع ستم و مشورت و اصلاح ذات البين در واقع مانند موارد اضطرار به اكل ميته است كه انسان بايد به حداقل قناعت كند.)
2. آية ديگري كه بر مذمت غيبت‌كنندگان نازل شده؛ آية: «ويلٌ لكل همزة لمزة»[3] مي باشد.
خداوند متعال در آيه ياد شده، با تهديد كوبنده‌اي به سراغ عيب‌جويان و غيبت‌كنندگان مي‌رود و مي‌فرمايد: «واي بر هر عيب‌جوي غيبت‌كننده‌اي كه مردم با ايمان را به سخريه مي‌گيرند، و با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو، در پشت سر و پيش رو، مؤمنان را هدف تيرهاي طعن و تهمت قرار مي‌دهند.
واژة «لمزة» و «همزة» كه هر دو صيغة مبالغه ، به يك معني است، و اشاره به غيبت‌كنندگان و عيب‌جويان دارد.
تعبير به «ويل» كه در آغاز اين آيه آمده است، در 27 مورد از قرآن مجيد ديده مي‌شود، كه در مقام نفرين و به معني هلاكت و يا به معني انواع عذاب است، و با توجه به موارد استعمال ويل در قرآن به خوبي روشن مي‌شود كه اين واژه در مواردي به كار مي‌رود كه كارهاي بسيار زشتي انجام گرفته است، و از اينجا روشن مي‌شود كه غيبت و عيب‌جويي از ديدگاه قرآن مجيد از زشت‌ترين كارهاست.
3. آية: «إن الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمنوا لهم عذاب أليم في الدنيا و الآخرة؛[4] كساني كه دوست دارند زشتي‌ها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد عذاب دردناكي براي آنان در دنيا و آخرت است.
در آيه ياد شده خداوند متعال به طور مستقيم سخن از نكوهش اشاعة فحشاء و تهديد شديد مرتكب‌شوندگان به ميان مي‌آورد و به طور ضمني، از غيبت کردن مذمت مي‌ك
ند، زيرا اشاعة فحشاء غالباً از راه غيبت يا تهمت است. البته شأن نزول آيه در مورد تهمتي است كه از سوي منافقان به يكي از همسران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ زده شده بود، ولي مسألة اشاعة فحشاء مفهوم عام دارد كه به ويژه غيبت را در بسياري از موارد شامل مي‌شود و هرگاه كارهاي خلافي را مردم در پنهاني انجام داده‌اند و كسي از آن آگاه نيست برملا شود، بسياري از افرادي که ايمانشان ضعيف است تشويق به انجام آن مي‌شوند. آخرين سخن دربارة تفسير آية ياد شده اين‌كه قرآن مجيد براي تأكيد بر اين مسأله مي‌گويد كساني كه دوست دارند، اشاعة فحشاء در ميان مؤمنان شود چنين سرنوشتي دارند.
4. آيه: «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و كان الله سميعاً عليماً؛[5] خداوند دوست ندارد كسي با سخنان خود بدي‌ها (ي ديگران) را اظهار كند، مگر آن كسي كه مورد ستم واقع شده باشد، خداوند شنوا و دانا است.»
در آيه ياد شده سخن از جواز غيبت کردن براي مظلوماني كه به دادخواهي برمي‌خيزند آمده كه از آن به خوبي غيبت بدون مجوز جايز نيست، و براي اين‌كه افرادي از اين استثناء سوءاستفاده نكنند، و به بهانة اين‌كه مظلوم واقع شده‌اند، هرجا بنشينند و به غيبت اين و آن بپردازند، در پايان آيه مي‌فرمايد: خداوند سخنان را مي‌شنود و از نيّات آگاه است. (و كان الله سميعاً عليماً).
از آنچه در آية مورد نظر آمد، زشتي فراوان غيبت و عواقب دردناك آن در دنيا و آخرت، به خوبي روشن مي‌شود.[6]
تعبيراتي كه در آيات شريفه و روايات اسلامي به كار رفته نشان مي‌دهد كه آبرو و حيثيت افراد مانند مال و جان آن ها، بلكه از بعضي جهات مهم‌تر است. همچنين بيانگر اين مطلب است كه غيبت از بزرگترين گناهان شمرده مي‌شود، حتي بزرگتر از عمل شنيع زنا؛ چنانكه رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: «الغيبة اشدّ من الزّنا؛[7] (گناه) غيبت شديدتر از زنا است». و امام علي ـ عليه‌السّلام ـ مي فرمايد: «ابغض الخلائق إلي الله المغتاب؛[8] منفورترين بندگان نزد خداوند غيبت‌كننده است.»
آثار زيان‌بار غيبت:
سرماية بزرگ انسان در زندگي، حيثيت و آبرو و شخصيت اوست و هر چه آن را به خطر اندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهم‌تر است. يكي از فلسفه‌هاي تحريم غيبت اين است كه اين سرماية بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند، نكتة ديگر اين‌كه غيبت، بدبيني مي‌آورد، پيوندهاي اجتماعي را سُست، بذر كينه و عداوت را در دل‌ها مي‌پاشد و گاه سرچشمة نزاع‌هاي خونين و قتل و كشتار مي‌گردد.
پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مي فرمايد: «درهمي كه انسان از ربا به دست مي‌آورد گناهش نزد خدا از سي و شش زنا بزرگتر است و از هر ربا بالاتر آبروي مسلمان است.»[9]
و در حديث ديگري آمده است كه خداوند به حضرت موسي ـ عليه‌السّلام ـ وحي فرستاد: «كسي كه بميرد در حالي كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسي است كه وارد بهشت مي‌شود و كسي كه بميرد در حاليكه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسي است كه وارد دوزخ مي‌گردد.»[10]
و نيز در حديثي از پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ مي‌خوانيم: «الغيبة أسرع في دين الرجل المسلم من الاكلة في جوفه؛ تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريع‌تر است.»[11]
كسي كه به منظور عيبجوئي و آبروريزي مؤمني سخني نقل كند تا او را از نظر مردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون كرده، به سوي ولايت شيطان مي‌فرستد و شيطان هم او را نمي‌پذيرد.[12]
علاج غيبت و توبة از آن
غيبت به تدريج به صورت يك بيماري رواني در مي‌آيد، به گونه‌اي كه غيبت‌كننده از كار خود لذت مي‌برد، و از اين‌كه پيوسته آبروي اين و آن را بريزد احساس رضا و خشنودي مي‌كند، و اين يكي از مراحل بسيار خطرناك اخلاقي است.
اينجا است كه غيبت‌كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه‌هاي دروني غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مي‌زند بپردازد، انگيزه‌هايي مانند «بخل» و «حسد» و «كينه‌توزي» و «عداوت» و «خودبرتربيني» و مي توانند زمينه ساز غيبت و تهمت باشد.
بايد از طريق خودسازي و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتايج شومي كه ببار مي‌آورد و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگي‌ها را از جان و دل شست، تا بتوان زبان را از آلودگي به غيبت باز داشت، سپس در مقام توبه برآمد و از آنجا كه غيبت جنبة حق الناس دارد اگر دسترسي به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه‌اي ايجاد نمي‌كند از او عذرخواهي كرد، هرچند بصورت سربسته باشد، و اگر دسترسي به وي نيست براي او استغفار نمود و عمل نيك انجام داد، شايد به بركت آن خداوند متعال غيبت کننده را ببخشد و طرف مقابل را راضي سازد.[13] اميد است كه خداوند به ما توفيق ترك گناهان و انجام اعمال صالح را عنايت فرمايد. آمين
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معراج السعادة، ملااحمد نراقي، ص 428.
2. گناهان كبيره، شهيد آيت‌الله دستغيب.
3. اخلاق در قرآن، آيت‌الله مكارم شيرازي، ناصر، ج 3، ص 104ـ97.
--------------------------------------------------------------------------------
__________________
[1] . كليني، محمد بن يعقوب، اصولي كافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، ج 2، ص 358.
[2] . حجرات/ 12.
[3] . همزه/ 1.
[4]. نور/19.
[5] . نساء/ 148.
[6] . مكارم شيرازي ناصر و همکاران، اخلاق در قرآن، قم، نشر مدرسة الامام عليّ بن ابيطالب ـ عليه‌السّلام ـ ، چاپ اول، 1380، ج 3، ص 97.
[7] . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، ج 77، ص 89.
[8] . تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، غررالحكم، قم، انتشارات مكتب الاعلام الاسلامي، چاپ اول، ص 221.
[9] . فيض کاشاني، المحجة البيضاء، جلد 5، ص 253، به نقل از تفسير نمونه، ج 22، ص 189.
[10] . همان، ص 252.
[11] . اصول كافي، ج 2، باب الغيبة، حديث 1.
[12] . حر عاملي، وسايل الشيعة، ج 8، باب 157، حديث 2.
[13] . مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، 1375 ش، ج22، ص 188ـ194.

قرآن براي تشويق به عدل و كار نيك و پرهيز از ستم و كار بد و براي اين كه فرزندان كسي دچار آثار ستمگري پدران نشوند از مثالي زيبا بهره جسته مي فرمايد: «أَيَودّ اَحَدُكم أَن تَكون لَه جَنَّة مِن نَخيل و أَعناب تَجري مِن تَحتِهَا الانهار لَه فيها مِن كُل ثَمَرات وَ أَصابَه الكِبَر وَ لَه ذُرية ضُعَفاء فَأَصابها إِعْصار فيه نار فَاحْتَرَقت كَذلِك يُبَيِّن الله لَكُم الايات لَعَلَّكم تَتَفكرون» بقره/266 [آيا كسي دوست دارد عمري زحمت بكشد تا در دوران سالمندي به ديگران نيازمند نباشد، ولي در دوران سالمندي كه فرزنداني ضعيف و عايله اي سنگين دارد و باغي از خرما و انگور با نهرهايي جاري و ميوه هاي گوناگون فراهم كرده در اين هنگام ناگاه گردباد سوزاني وزيده باغ را بسوزاند؟] او در اين حال نه توان كشاورزي و احياي باغ را دارد و نه توان اداره عايله سنگين و نه حاضر است پس از عمري زندگي با عزت دست به گدايي زند. اگر كسي تاب تحمل چنين خطري را ندارد بايد انديشه كند و در حال عادي مواظب اعمال خويش باشد. مبادا فرزندان او دچار سيه روزي شوند.
آيه مزبورمشاهده تصوير مطلبي است كه قرآن دربارة پس از مرگ انسان و واگذاري فرزندان يتيم مي فرمايد: «وَلَيِخْش الَذِين لَوتَرَكوا مِنْ خَلفِهم ذُريَّة ضِعافا خافوا عَلَيهم فَليَتقوا الله ولِيَقولوا قَولا سَديدا» نساء‌/9 بايد بندگان از مكافات عمل خود بترسند و با يتيمان مردم نيك رفتار باشند.كساني كه مي ترسند كودكان ناتوان از آنان باقي مانند و زيردست مردم شوند، بايد از خدا بترسند و سخن به اصلاح و درستي گويند و راه عدالت پويند و گرنه آينده اي تاريك در انتظار آنان خواهد بود.

براين اساس، اگر انسان ستم كند خواه ناخواه فرزندانش ستم خواهند ديد و اگر با يتيمان مردم رؤوف باشد، اين كار شايسته بهره او و فرزندانش خواهد گشت . نمونه كار شايسته براي يتيمان، كار حضرت خضر است كه به همراهي حضرت موسي(ع) مأمور شدند تا ديوار شكسته اي را كه گنج يتيمان در زير آن قرار داشت، ترميم كنند و حضرت خضر اين احسان الهي، انساني را چنين معلل كرد: «وَاَما الجِدار فَكان لِغُلامَين يَتيمَين في المَدينَة و كان تَحتَه كَنز لَهما و كان أَبوهُما صالِحا» كهف/82 يعني چون پدر آن يتيمان مرد صالح بودند من مأمور شدم تا ديوار را از انهدام و ويراني حفظ كنم.
در برابر اگر از انسان كار شايسته و دعاي نيك سر زند بر خانواده و نسل او تأثير خواهد گذاشت. حضرت ابراهيم از خداوند ميخواهد فرزندان و نسل او را صالح قرار دهد: «رَبَّنا وَاجَعلنا مُسلِمين لَكَ و مِن ذُرّيَتنا اُمَّة مُسلِمَة لَك» بقره/128 [پروردگارا، ما را تسليم فرمان خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتي فرمانبردار خود پديد آر]؛ در آيه ديگر آمده است: ابراهيم(ع) تقاضا كرد خدايا دلهاي گروهي از مردم را متوجه فرزندان من كن: «فَاجْعَل أَفئِدَه مِن الناس تَهوي إِلَيهم» ابراهيم/37 و خواست كه خداوند فرزندان او را از بت پرستي دور سازد: «وَ اجْنَبِني و بَني أَن نَعبد الاَصنام» ابراهيم/35 [و مرا و فرزندانم را از پرستيدن بتان دور دار.] و از براي نسل خود خواهان امامت شد: «قال إِنّي جاعِلك لِلناس إِماماً قال و مِن ذُرّيَتي» بقره/124 [{خدا به او} فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار دادم. ابراهيم پرسيد: و از دودمانم هم؟]
به هر حال، كار نيك و كار بد، عدل و ظلم، گذشته از اثر تشريعي، اثر تكويني دارد و در نسل انسان اثر مي گذارد؛ چنان كه اگر كسي ظالم بود خداوند نيز ظالمي را بر خود او مسلط مي كند: «وَ كذلِك نُولّي بَعض الظالِمين بَعضاً» انعام/129 [و اين گونه برخي از ستمكاران را سرپرست برخي ديگر مي گردانيم.] و در حديث آمده كسي كه ستمكاري را كمك كند، حق تعالي همان ستمكار را بر او مسلط خواهد كرد: «مِن أَعان ظا لِماً سَلطه الله عَليه» (بحار 89/172) گر چه مظلوم د رقيامت استحقاق احقاق حق را دارد و به حق خويش خواهد رسيد، و لي چنين مظلومي مأجور نخواهد بود.
امام صادق(ع) درباره ناموس فرمود: اگر كسي هتك عفت كند، سرانجام هتك عفّت مي شود؛ چنان كه امام صادق(ع) مي فرمايد: چون عالم {حضرت خضر} ديوار شكسته را ترميم كرد خداوند به حضرت موسي(ع) وحي فرستاد: من فرزندان را در برابر كوشش و كار نيك پدران پاد اش مي دهم؛ خير و خوبي پاداش خوب، و شرّ جزاي شرّدارد؛ زنا نشود. كسي كه حرمت بستر و ناموس مرد مسلماني را رعايت نكند، بستر ونا موس او مورد تجاوز قرار مي گير د، و آن گونه كه كار انجام دهيد جزا خواهيد ديد؛ «لَمّا أَقام العالِم الجِدار أَوحي الله تَبارك و تَعالي اِلَي موسي(ع) أِنّي مُجازي الْأَبناء بِسَعي الآباء؛ إِن خَيراً فَخَير و إِن شَراً فَشَرّ لاتُزْنوا فَتُزني نِساؤكم، وَ مَن وِطيِء فِراش امرءٍ مُسلمٍ وُطيء‌فراشه. كما تَدَينُ تُدان» (بحار 13/296/ح13)
اين اثر طبيعي عمل است و اثر از مؤثر جدا نيست. پس كار زشت نتيجه زشت و كردار نيك ثمره شايسته در پي خواهد داشت و عمل از عامل جدا نخواهد شد؛ يعني اثر عمل هرگز خود عمل را رهانمي كند اوّلا ًَ و عمل نيز عامل را رها نمي كند ثانياً، و حفظ اين ربط وجودي‎ْ محصول نظام علّي و معلولي است كه تمام حَلَقات آن به اراده حكيم محض و عادل صرف، يعني خداي سبحان اداره مي شود.

گفته شد دروغ گفتن ناپسند است واگر منجر به ایجاد بی اعتمادی گردد حرام است مگر اینکه بخاطر حفظ آبروی مومن ویا جان مسلمان باشد

اطاعت تا هنگامی واجب است که به مخالفت با فرامین الهی منجر نشود (یعنی حرام حلال نشود و بالعکس) ویا کانون خانواده دچار مشکلات نگردد. بهتر است  در این گونه مواقع با یک مدیریت صحیح به حفظ حقوق طرفین اقدام کنید

در دین بر صله ارحام تاکید شده و قطع آن موجب کم شدن رزق و کوتاهی عمر می گردد. سعی کنید با اخلاق خوش به دیدار اقوام رفته و از آنها دلجویی نمایید. تنها در صورتی قطع صله رحم جایز است که ادامه آن موجب فساد و اخلاق و یا سست شدن پایه های دین شود.

رعایت موازین و شئونات و انجام فرایض دینی اخلاقی بر همه لازم و بر روحانیون بیشتر، تخلف از شئونات طلبگی موجب هتک حرمت لباس مقدس روحانیت می گردد و موجب سقوط جایگاه وی از انزار مردم می شود. راستگویی، درست عمل کردن و، وفا به عهد و احترام گذاشتن به مردم اساس موفقیت برای هر طلبه ای می باشد.

بد مطلق وجود ندارد زیرا بد مطلق یعنی شر مطلق که هیچ خیری در آن راه ندارد و چنین موضوعی محال است بدلیل اینکه آنچه، مخلوق خداوند است وبه عالم وجود قدم گذاشته خیر ونیک است و بطور کلی، موجودی که خیری درآن نیست پأ به عرصه وجود نگذاشته است و ساحت قدس ربوبی مبری از آن است که  شری  راخلق کند باآنکه  خود،خیر مطلق است ، اما شرور در عالم ناشی از تزاحم ونقصان بین موجودات است وخاصیت جهان مادی می باشد.

 

در ديدن فيلم هاي غير اخلاقي فرقي بين زن و مرد نيست. هر دو انسان هستند و چنانچه به امور غير اخلاقي فكر نموده و يا نگاه به تصاوير و فيلم هاي غير اخلاقي كه بيم به گناه افتادن در آنها هست، نمايند فرقي نخواهد داشت كه مرد باشند يا زن.

همانطور که اشاره کردیده اید قرار دادن نیازهای مختلف شهوت شکم و جنسی غیره دارای حکمت های فراوانی است که ادامه حیات انسان در گرو آنهاست اگر شهوت غذا و میل به خوردن و آشامیدن و لذت آن نبود چه کسی در پی کسب درامد رفته و تلاش می کرد و عرق می ریخت تا غذا و طعام به دست آورد؟ چنانچه اگر خداوند در ارتباط با جنس مخالف و آمیزش با آنها لذت قرار نداده بود چه کسی با صرف وقت و ثروت و نیروی جوانی و... به دنبال جنس مخالف رفته و سختی های زیادی را تحمل می کرد. درحالی که اکنون تمام این سختی ها را با کمال میل تحمل کرده بلکه با اشتیاق می پذیرد اگر میل و عشق به فرزند نبود چه کسی حاضر بود شب ها را به بیداری و و روزها را به پرستاری و رسیدگی به فرزند بگذراند و حتی از عوض کردن کهنه بچه و شستن ادرار او احساس راحتی و شادی کند! این حکمت خداوندی است که برای ادامه حیات بشر احساس لذت های مختلف جسمی و جنسی و روحی در او قرار داده است تا این قوای مختلف غضبیه و شهویه و عقلیه تعطیل نگردد و با بکار بردن درست و صحیح آنها به کمال وجودی خود برسد. آری این لذتها گویا پاداشی است که خدا در بکارگیری آنها قرار داده تا انسان در به کار گرفتن آنها تشویق شده و از رهگذر به کارگیری این قوا ادامه حیات وی ممکن گشته و زمینه رسیدن به کمال فراهم شود. آری مهم در این میان چگونگی به کارگیری آنهاست. استفاده از آنها در چه حد و چه مقدار باشد تا انسان از این طریق به کمال شایسته خویش برسد. دانشمندان و فیلسوفان اخلاق و فقها دستورات و شیوه هایی را پیشنهاد داده اند از جمله اینکه باید میان این قوای مختلف اعتدال برقرار باشد تا فضایل اخلاقی و میوه شیرین عمل صالح به بار آید و آیات و روایات ما از جمله روایات مورد اشاره در پی ارائه راهکار و رهنمودی برای استفاده صحیح از این قوا می باشند که در بکارگیری آنها از هرگونه افراط و تفریط پرهیز شود تا با استفاده صحیح از آنها به حکمت نهفته در آنها دست یابیم. از منظر دیگر می توان گفت این نیروها و قوای مختلف جنسی و شهوت ابزاری برای امتحان است چنانکه امتحان خود وسیله ای در جهت رسیدن به کمال است تا انسان از پس امتحان های سخت برنیاید و آنها را با موفقیت پشت سر نگذارد، به مرحله عالی هستی خویش نخواهد رسید. پس اگر به فرموده قرآن مرگ و زندگی انسان برای ابتلا و امتحان است « الذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا» (سوره ملک آیه 2) یکی از مواد امتحانی همین شهوات و لذتها و چگونگی استفاده از آنهاست که با برنامه ریزی درست می توان از این امتحان سرفراز بیرون آمد.