بیست و چهارمین نشست نسل ماندگار با حضور علاقه مندان، رزمندگان دفاع مقدس و جمعی از خانواده معظم شهدا عصر سه شنبه21 آبان ماه ساعت 15 در محل تالار اندیشه موسسه فرهنگی میرداماد گرگان برگزار شد.
در این محفل خاطره گویی که با هدف زنده نگه داشتن یاد و خاطره رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و تبیین تاریخ شفاهی دفاع مقدس اجرا شد «عاشوربردی اتک پور» از آزادگان اهل تسنن و «حسن نوری» از رزمندگان اهل تشیع خاطرات شان از دوران دفاع مقدس را بازگو کردند.
اتک پور گفت: در آسایشگاهی که قرار داشتیم 5 نفر از 64 نفر، از اهل تسنن و بقیه از برادران اهل تشییع بودند. او ضمن تشریح حال و هوای اردوگاه و آسایشگاه اسرا و برخورد خشن مأمورین و سربازان عراقی در بخشی از خاطراتش گفت: روزی سربازی بعثی به یکی از اسرای آسایشگاه ناسزای خیلی بدی گفته بود. اسرا اعتراض و واکنش نشان دادند. آنها هم با کابل و ... از بچه ها پذیرایی سختی کردند. در کنار تنبیه شدید بدنی و شکنجه، با این که ماه رمضان و اتفاقا روز قدس هم بود تا فردای آن روز و برای افطار و سحری به بچه های نه آب دادند و نه غذا.
عاشوربردی اتک پور در بخش دیگری از خاطراتش از دوران اسارت گفت: یکی از بچه های شیراز از ناحیه شکم زخمی شده بود و در آسایشگاه 8 بود. من آسایشگاه 2 بودم و نظافت چی آنجا بودم. این بنده خدا را می آوردند و می گفتند که دیگران را تحریک می کنی و آنها شورش می کنند. حسابی با باتوم و کابل می زدند در حالی که به شدت مجروح بود و در نهایت هم شکنجه را تاب نیاورد. برادر دیگری هم بر اثر بیماری و عدم رسیدگی به شهادت رسید.
خاطره گوی دیگر نشست 24 نسل ماندگار حسن نوری بود. او برادر شهید حسین نوری بود و از چگونگی اعزامش به جبهه، قول او و برادرش برای حضور نوبتی درجبهه و نگهداری از پدر و مادر پیرشان داده بودند و نحوه شهادت برادرش حسین گفت.
روزی برادرم از جبهه غرب برگشت و من از جبهه جنوب. او از ناحیه سینه مجروح شده بود و من از ناحیه دست. یک نگاه مان به والدین پیرمان بود و یک دل مان به حضورمان در جبهه. تصیمیم بر این شد که یک نفر جبهه باشد و یک نفر کنار والدین مان و زمانی که او برگشت جابجایی کنیم.
زمینه ازدواج برادرم (حسین) فراهم شد و قبول کرد که ازدواج کند. فردای روزی که ازدواج کرد رفتم اهواز و داخل پادگان شهید بهشتی. هنگام صبحگاه و زمانی که دستور از جلو نظام دادند یکی به دوش من زد و من فکر کردم که یکی از دوستان رزمنده هست، برنگشتم. ناگهان دیدم سری نزدیک گوش من این زمزمه را داشت که خیلی بی معرفتی، تنها آمدی و من را تنها گذاشتی، فکر کردی من نمیام؟ در کمال بهت و ناباوری برگشتم دیدم برادر تازه داماد من هست. کمتر از یک ماه داماد شده بود و قرار ما این بود که نزد والدین باشد و من در جبهه و پس از برگشت من ایشان بیاید جبهه و من نزد والدین.
نوری که جانباز 40 درصد است در ادامه، خاطره اش از عملیات محرم و شب وداع او و برادرش گفت: ذکر نماز شبش اللهم الرزقنا شهاده فی سبیله و یکی اللهم الرقنا زیاره الحسین بود چون این دعا از صمیم قلبش بود خدا هر دو را بهش داد. شب عملیات وقتی همیدیگر را در آغوش گرفته بودیم چنان دست در گردن هم انداخته بودیم و چنان اشک می ریختیم که از اشک ریختن ما دیگران به گریه افتادند. شاید یک ربع طول کشید و اشک ریختن ما تمامی نداشت و من شنیدم که یک نفر گفت یک نفر برود این دو برادر را از هم جدا کند. شب مرحله دوم عملیات بود. برای خداحافظی همدیگر را در آغوش گرفتیم و این بار در حالی که اشک می ریختیم در گوش من وصیت هم کرد. بعد از وصیتش بیشتر در آغوشش گرفتم و مطمئن بودم دیگر نمی بینمش . در مرحله دوم زخمی شدم و چند روزی در بیمارستان بستری شدم و اعزام شدم به گرگان. همزمان برادرم شهید شد. زمانی که پیکرش را دیدم شاید نزدیک به 100 گلوله بر بدنش بود. در لحظه شهادت دعا می کرد اللهم الرزقنا زیاره الحسین . یکی از بچه های گرگان که سید هم هست برادرم را در آغوش گرفت و برای این که به او دلداری بدهد گفت: حسین جان چیزی نشده. برادرم نگاهی به افق کرد زمزمه هایی زیر لب داشت و با لبخند در دامان سید به شهادت رسید.
شایان ذکر است در نشست 24 نسل ماندگار مهدی روشنی؛ مرشدِ ورزش باستانی با نوای ضرب زورخانه به مدح و ثنای پیامبر گرامی اسلام (ص) و حضرت امام جعفر صادق (ع) پرداخت. اهدای تندیس به راویان پایان بخش بیست و چهارمین نشست نسل ماندگار بود.