کامران وزیری، یحیی شریعت نیا و رضا علیپورو صفر رایجی رزمندگانی بودند که به صورت خودجوش و خارج از هماهنگی قبلی در نشست چهل و هشتم نسل ماندگار بخش کوچکی از خاطرات شان را برای حاضرین بیان کردند. در نشست های پیشین، راویان از قبل مشخص و دعوت می شدند تا خاطرات شان از دوران حماسه را بازگو کنند اما در این نشست مجری از ایثارگران حاضر در سالن خواست که چنانچه آمادگی دارند به بیان خاطرات شان بپردازند. «اسرا کار فرهنگی کردند و خداوند کمک کرد.» این جمله ای از کامران وزیری از آزادگان جنگ تحمیلی در چهل و هشتمین نشست نسل ماندگار نشان از باور عمیق ایثارگران و آزادگان به خدا داشت. وزیری سال 1360 برای اولین بار به جبهه رفت بعدتر در سال های 61 و 62 هم عازم جبهه شد که نهایتا با جمعی از همرزمانش به اسارت دشمن در آمد. او در بخشی از خاطراتش گفت: شکنجه های دشمن هم جسمی بود و هم روحی. در پادگان الرشید 6 ماه به ما لباس ندادند. در اتاقی که حدود 14 متر بود 50 نفر می خوابیدیم. در گرمای شدید تابستان نگهبان بعد از ناهار و حدود ساعت 2 اسرا را درون محوطه می برد و در حالی که حتی پاشنه پا را نمی شد برای چند ثانیه روی زمین گذاشت بچه ها را با سینه به زمین می خواباند و با با کفش پشت شان را میفرشد تا داغی را بیشتر لمس کنند. یحیی شریعت نیا که در برهه ای از جنگ مسئول تبلیغات لشکر امام حسین علیه السلام را بر عهده داشت وقتی در جایگاه قرار گرفت با بیان خاطره ای از اعزام برادرش امیر به جبهه و شهادتش گفت: طبق آمار 211 هزار مادر شهید داریم که 17 هزار نفر از آنان پیکر فرزندان شان از جنگ برنگشت و چشم انتظار ماندند. او گفت امیر در 29 بهمن 1360 در ادامه عملیات طریق القدس شهید شد. مادر بی قراری می کرد و پدر سریع به عنوان امدادگر به جبهه و مقر اصفهانی ها رفت. نشانه هایی از امیر گرفت و نهایتا به محل شهادتش رسید و در شرایط سخت او را به کول گرفت با خود به عقب آورد. مادر و پدر بزرگم با هم و به تلخی به سنت مازندرانی ها موری می کردند. او در بخشی دیگر از خاطراتش گفت معنویت جنگ مبتنی بر باورمندی رزمندگان بود. در یک عقب نشینی شرایط سخت، جوری شده بود که همه ما اسلحه و خشاب ها و تجهیزات را انداختیم اما دیدم یک نوجوان سه پایه دوشکا و تجهیزات را شخصی خودش به عقب آورده . او در شرایط عادی توان بلند کردن سه پایه دوشکا را نداشت اما در آن موقعیت خطرناک و سخت با باورش توانست این کار را انجام دهد. رضا علیپور هم به بیان چند خاطره شیرین و طنز از بچه های گردان مسلم پرداخت و گفت: در عملیاتی مصطفی علمدار به بچه ها گفت امشب شب عاشوراست و از بچه ها خواست که هر کس به وظیفه خودش عمل کند مثلا تک تیر انداز و تیربارچی و امدادگران به کار خود مشغول باشند. در عملیات و در حالی که در آب بودیم ترکش به کمر مصطفی خورد و دچار قطع نخاع شد. در آن لحظه من فکر می کردم مجروحیت او جزئی استاز من خواست که کمکش کنم و من گفتم که خودت گفتی هرکسی کار خودش را انجام بده، من تک تیراندازم نه امدادگر. بالاخره با اصرار و اینکه دیدم موضوع جدی است و به کمک حسن حاج ابراهیمی مصطفی را از آب بیرون آوردیم همانجا هم از ناحیه پا مجروح شدم. صفر رایجی که در دوران جنگ در واحد تبلیغات فعالیت داشت در پایان مراسم گفت: گاهی تبلیغات دشمن زیاد بود و برای بالا بردن شرایط روحی بچه ها از موسیقی استفاده می کردیم.