در ادامه سلسله نشست های گفتمان دینی موسسه فرهنگی میرداماد، بیستمین نشست با موضوع رنج، عشق و معنا با استقبال خوب علاقه مندان و سخنرانی دکتر امیرعباس علی زمانی در تالار اندیشه موسسه برگزار شد.
علی زمانی در این نشست به تفاوت بین رنج و درد، انواع و ریشه رنج پرداخت و گفت: یکی از واقعیت های ملموس و عینی زندگی رنج هست. اگر ما انسان به معنی گوشت و پوست و استخوان ( انسانی که واقعاً زندگی می کند) را در نظر بگیریم صبح از خواب بیدار می شود، دنبال طلب روزی می رود و کار می کند، معلم و کارگر و ... است، خسته میشود و شب بر میگردد به خانه و همین جور روزها و هفته ها و سال ها را طی می کند و پیر می شود و میمیرد. ارسطو می گوید انسان حیوانی ناطق است، ولی بعدها برخی فیلسوفان در تعریفی گفتند این تابوت انسان است. انسان به همان اندازه که میاندیشد، درد و رنج میکشد و به همان اندازه که میاندیشد عاشق و ملول می شود، درگیر و مضطرب است و به اصطلاح کم می آورد. گاهی پرانرژی و گاهی کم انرژی می شود و در هم کوبیده می شود. در تعبیری مولانا جلال الدین دارد که: این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود/ بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی/ در سر کوی شب روان از عسسی چه میشود هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد/ کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او/ از سر لطف و نازکی از مگسی چه میشود یکی از ویژگی های انسان در بدن، درد و در روح، رنج است.
این استاد فلسفه دانشگاه تهران با اشاره به تفاوت درد و رنج افزود: درد یک امر فیزیکی است مثلاً شما می گویید سرم، کمرم و ... درد می کند. بعضی وقتی شما می گویید من بی قرارم، گاهی وقت ها می گویید ملولم و گاهی وقت ها می گویید واقعاً خسته شدم از زندگی. مرحوم دکتر شریعتی در جایی می گوید: درد با غم فرق می کند. می گوید غم روزمره است. در بقیهی عرفان هم همین است. حافظ دارد: غم دنیای دنی چند خوری/ باده بخور حیف باشد دل دانا که مشوش باشد غم معمولاً برای چیزهای روزمره است. مثلاً قرار بوده امتیازی بگیرد و نگرفته است. درد برای یک ارگان است در حالی که رنج کل وجود ما را فرا می گیرد. شما وقتی احساس پوچی میکنید نمی گویید دست من احساس پوچی میکند، سر من احساس پوچی می کند، بلکه همهی وجودت احساس پوچی می کند. آدم وقتی تنهاست، با همه ی وجود تنهایی را احساس می کند. من احساس میکنم کسی درد من را نمی فهمد و اگر کسی هم می فهمد درمان نمی کند. من احساس می کنم حتی آنهایی که درمان هم می کنند، کمکم هم می کنند به خاطر خودم نیست مثلاً به خاطر پولی که می دهم هست. رنج معمولاً فیزیکال و جسمانی است. البته رنج هایی هم داریم که منشأ درد می شوند، یعنی وقتی آدمها به لحاظ روحی مشکل داشته باشند، خوابشان نبرد، درگیر باشند و اضطراب داشته باشند روی جسم هم اثر می گذارد. بعضی از بیماری ها منشأ روانی دارند. گاهی از نظر جسمی یک آدم مثلاً ورزشکار اگر آسیب ببیند از نظر روحی هم احساس شکست و ضعف می کند. به طور کلی رنج به روح بر می گردد. معمولاً بیماری علل و درمان فیزیکال دارد ولی رنج از طریق دارو قابل درمان نیست هر چند که داروها می توانند در کاهش بعضی از رنج ها به ما کمک کنند، مثلاً الان شما با یک روان پزشک صحبت کنید اگر کسی رنج تنهایی و پوچی و ترس از مرگ داشته باشد نمی آید برای او نسخههای رایج بدهد. او باید ارتباط های خوب و نگاه دیگری پیدا کند و به لحاظ درونی احساسش عوض شود. چهار رنج هستند که به آن ها اصطلاحاً اگزیستانسیال می گویند. هر انسانی فارغ از طبقه، این که در چه کشوری زندگی می کند این که غربی هست یا شرقی، پولدار هست یا بی پول، تحصیل کرده است یا تحصیل کمی دارد و فارغ از خیلی چیزهای دیگر مثلاً مسیحی است یا مسلمان. یکی از این رنج ها رنج پوچی است، دوم رنج تنهایی است، سوم رنج ناشی از ترس از مرگ است و چهارم رنج ناشی از مسؤلیت برخاسته از آزادی و دلهره ناشی از این احساس مسؤلیت
نویسنده کتاب خدا، زبان و معنا در ادامه با این سوال که در مقابل رنج ها چه باید کرد، گفت: رنج هم زیباست و هم عجیب. تولستوی نویسنده ی ممتاز روسی و نویسنده ی جنگ و صلح و کتاب های مختلف است. او حدود پنجاه سال داشت که کتاب اعتراف من را نوشت. او می گوید من الان همه چیز دارم، کتاب هایم نوشته شده، معروف شده ام، وضع مالی ام توپ است، عاشق همسرم هم هستم، قدرت بدنی ام هم زیاد است، ولی یک دفعه احساس می کند که مرگ تمام این ها را از او می گیرد. رنجِ مرگ از رنج های اساسی انسان است. مارتین هایدیگر می گوید: مرگ سه ویژگی دارد که باعث می شود وضعیت ما متفاوت باشد. اول این که من میمیرم. مرگ برای اول شخص است. دوم: هیچ راه فراری از مرگ وجود ندارد، یعنی چیزهای دیگری را می شود جا خالی داد، پیچاند و دور زد اما مرگ را نمی شود دور زد. در آن نامه ای که امیرالمؤمنین در وصیت نامه به امام حسن ( ع ) دارد که جزو آخرین سفارشات امام علی (ع) است، یک تعبیری دارد که ترجمه ی فارسیاش می شود: زمین خورده ی مرگ. می گوید از پدری به فرزندش و بعد از آن می گوید زمین خورده ی مرگ. سوم: هر زمان ممکن است مرگ از راه برسد. بعد از مثال تولستوی یک مثال هم از حضرت مولانا جلال الدین بزنم، مثنوی کتاب تفهیمی مولانا در جمع شاگردان و مریدانش بوده و غزلیاتش بیان احساس و رقص وجودی او است. یک آدمی که تمام وجودش عشق، گرما و حرارت است تنها ابیاتی که نوشته بود و مکتوب بود، ابیات معروفش 18 بیت اول مثنوی است: بشنو از نی چون شکایت می کند/ از جدایی ها حکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند/ در نفیرم مرد و زن نالیده اند تا می رسد به این جا که: در غم ما روزها بی گاه شد/روزها با سوزها همراه شد او همان آدمی است که سر تا پایش عشق و رقص است؛ روزها گر رفت گو رو باک نیست/ تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد/ هر که بی روزیست روزش دیر شد در نیابد حال پخته هیچ خام/ پس سخن کوتاه باید والسلام با این که مثنوی سرشار از عشق است ولی با رنج شروع می شود. مثنوی از داستان جدایی شروع می شود. نی نامه؛ روح، چکیده و خلاصهی مثنوی است. رنج مال عارف هم هست. حالا بالاتر از این کسی مثل امیرالمؤمنین (ع) است. در نهج البلاغه ببینید در خطبه ی شقشقیه و جاهای دیگر توجه کنید، جایی دست کمیل را می گیرد و این تعبیر را می کند: «الناس ثلاثه: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع» همانجا امام علی(ع) به رنج تنهایی اشاره می کند و می گوید چقدر کم هستند آدم هایی که حرف های من و درد مرا بفهمند. بنابراین رنج یک امر واقعی است. مرحوم شریعتی می گوید: رنج آدم های بزرگ، بزرگ است و رنج آدم های کوچیک، کوچک است. دکتر امیرعباس علی زمانی در بخش دیگری از سخنان خود به ارتباط بین رنج و معنا پرداخت و گفت: بعضی ها فقط در رنج می مانند. رنج اگر تنها باشد کوبنده، نابودکننده و دیوانه کننده است و بیچاره می کند. به قول مولانا: از تناقض های دا پشتم شکست / بر سرم جانا بیا بگذار دست دست خود را از سر من بر مدار/ بی قرارم بی قرارم بی قرار و جایی دیگر می گوید: شمس تبریزی تناقض چیست در احوال دل. یکی از رنج های ما تناقض است. این که می گوییم همه چیز داریم اما آرامش نداریم و آرام نیستیم. فردی مثل صادق هدایت را نمی توان گفت هنر نداشته و آدم کوچکی بوده بلکه او دچار تنهایی و پوچی شد، نیچه هم متلاشی شد. وقتی دست آدم به جایی بند نباشد، طوفان که از درونش می آید، خالی می شود. این به دلیل از دست دادن عشق است. همه کم یا زیاد درگیر رنج می شویم. وقتی سن ما بالاتر می رود احساس تکراری و سرد بودن می کنیم و وقتی سایه ی مرگ نزدیک تر می شود احساس می کنیم همه چیز دارد تمام می شود. اکثر افسردگی های شدید ریشه در اگزیستانسیال دارد یعنی بر می گردد به تنهایی و پوچی. مولف کتاب زبان دین در ادامه گفت: معنا یعنی آن چیزی که شما را می کشاند و انرژی می دهد و به خاطر آن شما می جنگید. معنا یعنی آن که چیز یا هدفی که به زندگی شما نیرو می دهد و اگر آدم چنین چیزی نداشته باشد کم می آورد و معنا در واقع تفسیر و فلسفه و تعلقی است که رنج ها را برای ما آسان و تحمل پذیر می کند. او سپس با طرح این پرسش که آیا واقعاً معنایی هست که به وسیله ی آن در مقابل این رنج ها بایستیم؟ آیا چیزی هست که ما را در مقابل این رنج تنهایی، پوچی و رنج ناشی از ترس از مرگ به عنوان پادزهر استفاده کنیم گفت: ما گرفتار زندانیم، زندان این رنج ها، تکرار و محدودیت. در سراسر مثنوی داستان رهایی از این قفس است. در مقابل رنج ها تنها چیزی که دارو و درمان است «عشق» است. معنا یعنی آن چیزی که به ما کمک کند که در این جا، در این برهوت، دوران جدایی و دوران هبوط به گونه ای زندگی کنیم که بدانیم چرا رنج می کشیم. عاشقی که به طرف منزل معشوقش می رود می داند که مسیر سخت است و خیلی مشکلات هست ولی به طرف منزل معشوق می رود. رنج بدون دلیل می شود رنج پوچ. یکی از اعجاز محتوایی قرآن به نظر من این است: « یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» معنا آن دیدار است. سه واژه هست در مثنوی: یکی چشم، یکی دیدار و یکی عشق. یک سه گانه است. معنا در واقع آن چیزی است که به اصطلاح رنج کشیدن را بر ما هموار می کند و چرایی این رنج کشیدن را تبیین می کند. رنج یک عاشق، رنج هست اما رنج شیرین است، در یک ساحت رنج می کشد و در ساحت دیگر لذت می برد. راجع به حضرت اباعبدالله آمده است در روز عاشورا هر چه به ظهر نزدیک تر می شوند، چهره ی حضرت شاداب تر می شود. بعد این جمله ی معروف را می فرماید: «این مصیبت ها از آن جا بر من آسان است که در پیش چشمان تو انجام می شود» امیرعباس علی زمانی افزود: آدم وقتی عشق و معشوقی دارد، دلبردگی و دل برده ای دارد، حاضر است برای او رنج بکشد و این رنج اتفاقاً زیبا و شیرین است. آدم وقتی کسی را دارد که برایش زحمت می کشد، عرق می ریزد، جان می کند و با تمام وجود دوستش دارد آن وقت زندگی زیبا می شود. در مثنوی همین را می خوانید در هوایت بی قرارم روز و شب/ سر ز پایت بر ندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم/ روز و شب را کی گذارم روز و شب مثل شتری هستم که بار سنگین امانت را روی دوشم گذاشتی اما برای تو می کشم. عرفان یعنی داشتن تعلق، داشتن آن عشق. آن چیزی که نیچه و صادق هدایت ندارد این است. جهان منهای خدا رنج و دعواست. رنج تکرار، از دست دادن و تکرار. مدرس کارگاه پژوهشی و آمورشی «معنای زندگی» در دانشگاه های کشور سپس گفت: آن چیزی که در آن تکرار نیست و همیشگی است، خداست. آن عشقی که پایان ناپذیر است، خداست. عرفان، آمده همین یک چیز را بگوید که معنا در خداست: المعنی هو الله. سخنران بیستمین نشست گفتمان دینی با بیان این که تمام بهانه های زندگی مانند فرزند، خانه، موفقیت و ... هر چند مهم هستند اما محدود و تمام شدنی و غروب کردنی اند اما ارتباط صمیمانه و عاشقانه با خدا تکیه گاه هستی و ازلی است گفت: شبکه های ارتباط بهم خورده و ما در دنیای جدید واجد همه چیز هستیم و این همه ابزار و اطلاعات داریم ولی خودمان تک تکه شدیم. دل من از عقل من جدا شده است. من و دیگری ارتباطی نداریم و یا تمام ارتباط های ما شده ابزاری. در چنین جهانی زندگی سخت است. معنای معناها، خورشید و سرچشمه ی معنا، سرچشمه ای که پایان ناپذیر است، خداست: «الله نورالسماوات و الارض». اگر چنین شد آن وقت مرگ می شود لحظه ی دیدار و آدم از مرگ نمی ترسد. امیر المؤمنین میگوید: «علاقه ی من به مرگ مثل عشق فرزند به پستان مادر است» و اگر همه هم آدم را بگذارند و بروند انسان تنها نیست، او مرا دوست دارد و من را می بیند، او عاشق من هست و من از او هستم. امیرعباس علی زمانی در پایان گفت: چنین آدمی می گوید نگاه خدا به من ابزاری نیست، من را به خاطر خودم می خواهد، نه به خاطر پول و شهرتم. تمام پیامبران آمده اند همین یک نکته را بگویند: که بدون او زندگی بی معناست و به جایی نمی رسیم.