«فَاعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللّه ُ. عَزَّوَجَلَّ وَ بَیْنَ اَحَدٍ قَرابَةٌ، وَمَنْ أنْکَرَنى فَلَیْسَ مِنّى وَسَبیلُهُ سَبیلَ ابْنِ نُوحٍ.» بدان که میان خداى متعال و بندگانش خویشى و قـرابـتى نیـست، و کسى که مرا انکار کند از من نیست و راه او راه پسر نـوح است.
از جمله مسائلی که در نهج البلاغه، فراوان درباره آن بحث شده است مسائل مربوط به حکومت و عدالت است. ابن عباس در دوران خلافت امام ع بر آن حضرت وارد می شود در حالی که با دست خودش کفش خویش را پینه می زد، از ابن عباس پرسید قیمت این کفش چقدر است؟ابن عباس گفت هیچ، امام فرمود: ارزش این کفش کهنه در نظر من از حکومت و امارات بر شما بیشتر است، مگر آنکه بوسیله آن عدالتی را اجرا کنم، حقی را به ذی حقی برسانم، یا باطلی را از میان بردارم (1)و نیز از آن حضرت سؤال کردند که آیا عدالت شریف تر است یا بخشندگی؟ اگر تنها با معیارهای اخلاق فردی بسنجیم جود و بخشندگی بالاتر از عدالت است زیرا رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست ولی جود و بخشش، آدمی با دست خود، حقوق مسلم خود را نثار غیر می کند. ولی علی(ع)بگونه دیگر جواب می دهد به دو دلیل می فرماید عدل از جود بالاتر است: العدل یضع الأمور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها؛ عدل جریان ها را در مجرای طبیعی خود قرار می دهد اما جود جریان ها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد. دیگر اینکه و العدل سائس عامّ و الجود عارض خاصّ؛ عدالت قانونی است عام و مدیر و مدبری است کلی، که همه اجتماع را دربرمی گیرد و بزرگراهی است که همه باید از آن بروند، اما جود بخشش یک حالت استثنایی و غیر کلی است که نمی شود رویش حساب باز کرد. آن حضرت نتیجه می گیرد که: فالعدل أشرفهما و أفصلهما؛(2)در میان عدالت و جود، آنکه اشرف و افضل است عدالت است.(3)از نظر آن حضرت عدالت، اصلی است که می تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگهدارد، به پیکر اجتماع، سلامت و به روح اجتماع آرامش دهد. در دوران خلیفه سوم، قسمتی از اموال عمومی مسلمین را در دوره خلافتش در اختیار خویشاوندان و نزدیکانش قرار داد، بعد از عثمان زمانی که حضرت را بدست گرفت. از آن حضرت خواستند که عطف به ماسبق نکند و کاری به گذشته نداشته باشد. فرمود: «و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملک بـه الإماء لرددته فإنّ فی العدل سعۀ و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق؛»(4)به خدا سوگند، بیت المال تاراج شده را هر کجا که بیابم به صاحبان اصلی آن بازمی گردانم، گرچه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند، زیرا در عدالت گشایش برای عموم است، و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمّل ستم برای او سخت تر است.»امام(ع)براین باور بود که عدالت نباید فدای مصلحت شود. زمانی که حکومت را بدست می گیرد با تبعیض، رفیق بازی، باندسازی، امتیاز دادن و.. . مخالفت می کند. به امام گفتند که مردم به دنیا دل بسته اند، معاویه با هدایا و پول های فراوان آنها را جذب می کند شما هم از اموال عمومی به اشراف عرب و بزرگان قریش ببخش و از تقسیم مساوی بیت المال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند؟! در جواب فرمود: «أتامرونّی أن أطلب النّصر بالجور فیکم ولّیت علیه و اللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فی السّماء نجما و لو کان المال لی لسوّیت بینهم فکیف و إنّماالمال مال اللّه؛(5)آیا به من دستور می دهید برای پیروزی خود، از جور و ستم درباره امّت اسلامی که بر آنها ولایت دارم، استفاده کنم به خدا سوگند، تا عمر دارم، و شب و روز بـرقرار است، و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد اگر این اموال از خودم بود به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم تا چه رسد که جزو اموال خداست آگاه باشید»از نظر امام(ع)اهتمام به عدالت باید تا بدانجا باشد که حتی در نحوه گفتار و احترامات رایج میان ارباب رجوع تفاوتی ننهند چنانکه در نامه ای به یکی از کارگزاران می نویسد: «و آس بینهم فی اللّحظة و النظرة و الإشارة و التّحیة حتّی لا یطمع العظماء فی حیفک و لا ییأس الضّعفاء من عدلک و السّلام؛(6)در سلام کردن و اشاره کردن با همگان یکسان باش تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند و ناتوانان از عدالت تو مأیوس نگردند.»
(1)خطبه 33.
(2)حکمت 437.
(3) مطهری،سیری در نهج البلاغه،ص 80.
(4)خطبه 15.
(5) خطبه 126.
( 6)نامه، 46.
در مورد ارتباط و دیدار حضرت امام زمان(ع) در دوران غیبت كبری دو نظر وجود دارد:
1ـ عدم امكان ارتباط
این گروه معتقدند در زمان غیبت كبری امكان ارتباط حضوری و تشرّف به محضر حضرت وجود ندارد، و كسی را كه ادعای دیدار كند، باید تكذیب كرد. مهم ترین و معتبرترین دلیل این گروه بر نفی رؤیت و مشاهده امام عصر(ع) دستخطی است كه شش روز پیش از مرگ علی بن محمد سمری، آخرین سفیر خاص امام زمان(ع) از ناحیه حضرت صادر شده است. برابر این دستخط مدّعی مشاهده، دروغگو است و ادعای وی قابل پذیرش نیست. متن نوشته حضرت چنین است: "به زودی از شیعیان من خواهند آمد كسانی كه ادعای مشاهده و دیدن مرا بكنند. آگاه باشید هر كسی قبل از خروج سفیانی و صیحة آسمانی، ادعا كند كه مرا دیده است، دروغگوی افترا زننده است".[۱]
2ـ امكان ارتباط
عده ای از علمای شیعه بر این باورند كه در غیبت كبری امكان ارتباط با امام زمان(ع) وجود دارد. دلیل این نظر را داستان های مشاهده حضرت و چند روایت ذكر می كنند. یكی از آن روایات این است: امام صادق(ع) فرمود: "صاحب این امر (امام زمان) به ناگزیز غیبتی دارد، و در دوران غیبت از مردم كناره میگیرد، و نیكو منزلی است مدینة طیبه و با سی نفر وحشتی نیست".[۲]
این حدیث دلالت دارد كه حضرت بیشتر در مدینه و اطراف مدینه است و سی تن از خواص با حضرت همراهند كه اگر یكی بمیرد، دیگری به جای او می نشیند. حال اگر كسی این نظر را بپذیرد، چاره ای جز توجیه دستخط مذكور نیست.
موافقان نظریه امكان ارتباط می گویند: مراد دستخط شریف كه می فرماید:« مدعی دیدار دروغگو است»، شخصی می باشد كه ادعای تشرف و نیابت از طرف حضرت را نماید. نه كسی كه صرفاً توفیق تشرف یابد. همچنین كسانی كه توفیق تشرف یابند، ادعای تشرف نمی كنند، بلكه دیگران از اوضاع و احوال به این مسئله پی می برند. بنابراین، اصل دیدن امكان دارد، اما نقل آن جایز نیست یا اگر نقل شد، آن را باید تكذیب كرد، شاید برای این كه هر كس نیاید و ادعای دیدار با امام زمان(ع) و ارتباط با او را نكند.
و ممكن است مراد از دستخط مذكور نفی ادعای اختیاری بودن مشاهده و ارتباط باشد؛ یعنی اگر كسی مشاهده و ارتباط را به اختیار خود ادعا كند، به این صورت كه هر وقت بخواهد خدمت امام(ع) شرفیاب میشود، یا ارتباط پیدا میکند، كذّاب و مُفتری است و این ادعا از احدی در غیبت كبری پذیرفته نیست،
یا اینكه چنین كسی كه این سمت را به راستی داشته باشد، پیدا نخواهد شد؛ و اگر هم كسی آن را دارا باشد، از دیگران مكتوم می دارد، و به كسی اظهار و افشا نمی کند.
۱]. بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۵۱ و ۵۳ و ص ۳۱۸.
۲]. اصول كافی، ج ۱، ص ۳۴۰، حدیث ۱۸.
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت امیر(ع) فرمودند:« عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم یعنی خداوند را به وسیله فسخ شدن تصمیمها ،گشوده شدن گره ها و نقض اراده ها شناختم. [1]
امام محمد باقر(ع) می فرماید: علی(ع) در جواب مردی که از او پرسید ای امیرمومنان با چه چیزی پرودگارت را شناختی؟ این سخنان را فرمود. [2]
2- معنای سخن امام آن است وقتی من عزم می کنم که کاری انجام دهم، و نمی شود و وقتی گرهی پیش می آید، و گشوده می شود و وقتی همت بر عملی می کنم، و این همت نقض می شود پس معلوم می شود که یک عامل قهار و فراتری هست که مانع می شود. در این کلام شریف عزائم جمع عزم و به معنای تصمیم است نه به معنای احکام الهی!
[1] - نهج البلاغه کلمات قصار شماره 250.
[2] این کلمه قصار در خصال مرحوم صدوق صفحه 6 و در کتاب توحید صدوق ص 209 نقل شده است.
برای واژه ناحیه معانی گفته شده، که به مهمترین آن اشاره میشود:
1-ناحیه مقدسه به معنای جهت یا مکان مقدس، اصطلاحی رمزگونه است که شیعیان از نیمه اول قرن سوم هجری تا پایان غیبت صغری (۳۲۹ق) برای اشاره به امامین عسکریین و امام مهدی(ع) و یا برای اشاره به نائبان خاص استفاده می کردند. در بسیاری از توقیعات(امضا کردن نامه وفرمان) این سه امام(ع) از همین اصطلاح برای اشاره به امام استفاده شده است. دوزیارت نامه از زیارت نامه های امام حسین(ع) نیز به این نام است.
2-ناحیه مقدسه به معنای جهت یا مکان مقدس اصطلاحی است که از نیمه اوّل قرن سوم هجری همزمان با امامت امام هادی(ع) تا پایان غیبت صغری (۳۲۹ق) به خاطر شرایط سخت سیاسی - اجتماعی شیعیان و محدودیت هایی که خلفای بنی عباس در روابط اجتماعی امامین عسکریین ایجاد کرده بودند، توسط شیعیان استفاده می شد. شیعیان در این زمان برای نقل مطالب از امام هادی(ع)، امام حسن عسکری(ع) و امام مهدی(عج) یا گفتگو درباره آنان، این اصطلاح را به جای نام امام به کار می بردند؛ به همین دلیل، استفاده شیعیان از این اصطلاح برای اشاره به امام مهدی(ع) یا نائبان خاصّ ایشان را به دلیل شرایط تقیه دانسته اند. این واژه در دوران غیبت صغری به عنوان یکی از القاب امام مهدی(ع) به کار رفته است. ابوالحسن اربلی واژه ناحیه مقدسه را عنوان رمزی بین شیعیان می داند که با آن امام دوازدهمرا می شناختند.
3-واژه ناحیه مقدسه در سخن کسانی که به امامین عسکریین(ع) و امام مهدی(ع) نامه نوشته اند و جواب دریافت کرده اند (توقیع)، استعمال شده است. در جوامع روایی شیعه، توقیعاتی نقل شده است که به «ناحیه مقدسه» نوشته یا از ناحیه مقدسه نامه ای دریافت شده اند. علامه مجلسی کتابی با عنوان توقیعات ناحیه مقدسه جمع آوری کرده که در آن توقیع های (نامه های) صادر شده از طرف امام زمان(ع) به شیعیان وجود دارد
علامه سيد محسن امين (رحمه الله) در كتاب اعيان الشيعه، تعداد شهدا را به حدود 130 (يكصد و سي) تن رسانده است. [1] .
فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد: [2] امام حسين (عليه السلام) روز پنج شنبه، دوم محرّم الحرام با هيجده (18) تن از اهل بيت و شصت (60) تن از انصار وارد سر زمين كربلا شد. بديهي است، اين مطلب مورد قبول موّرخان است كه شب عاشورا 32 تن از لشكر عمربن سعد به امام (عليه السلام) پيوستند.
سيّد بن طاووس در «لهوف» مي نويسد: ياران امام حسين (عليه السلام) در روز عاشورا چهل وپنج (45) نفر سواره و يكصد (100) نفر پياده بودند. [3] .
در پاسخ به پرسش ،بايد به این حقيقت توجه داشت كه:
الف: اين احتمال را، كه تعداد شهداي كربلا واقعاً بيش از 72 تن نباشند، نمي توان از نظر دور داشت؛ زيرا: بعضي از مورّخان از جمله خواندمير در كتاب «حبيب السير»، مي نويسد: [4] روز عاشورا، سي و دو سواره و چهل پياده، سربازان امام (عليه السلام) را تشكيل مي دادند. و بعضي ياران امام را چهل تن نوشته اند و در شب عاشورا، 32 تن از لشكر عمر سعد به امام پيوستند طبق اين نظر: اسامي شهداي ديگر، كساني مي باشند كه در صراط عاشورا، در فرصت هاي ديگر به شهادت رسيده اند، نه در روز عاشورا.
ب: ممكن است اين تعداد، (هفتاد ودو تن) گوياي تعداد شهداي سرشناس و معروف آن روز باشد، كه از نظر گزارشگران و وقايع نويسانِ آن روز مورد توجه بوده اند.
ج: در حديثي از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه آن حضرت ضمن رهنمودي درباره عالم رجعت و قيام موعود اسلام و حضور برخي از درگذشتگان، كه در عالم برزخ زندگي مي كنند و در ركاب آن حضرت بوده اند، به مفضّل خاطرنشان ساخته بود كه 72 تن از شهداي كربلا نيز در ركاب موعود اسلام رجعت خواهند داشت و در قيام او حضور خواهند يافت. گرچه در اين بيان، امام صادق (عليه السلام) تعداد شهداي كربلا را در 72 تن محدود نساخته و تنها اين نكته را ثابت مي كند كه از جمع شهداي كربلا، 72 تن رجعت دارند، نه آن كه تعداد شهداي كربلا بيش از هفتاد و دو تن نيستند.
شايد همين حديث سبب شده است كه بعضي گمان كنند شهداي كربلا بيش از 72 تن نيستند. متن حديث چنين است: «.. فَالإثنان و سبعون رجلاً الذين قُتِلوا مع الحسين يظهرون معه؟ قال: نعم يظهرون معه...». [5].
ج: تعداد سرهايي كه به كوفه و شام ارسال شده بود، حدود 72 تن بودند و بعيد نيست كه اين مسأله نيز در اشتهار شهداي كربلا به 72 تن مؤثر باشد.
پاورقي
[1] اعيان الشيعه، ج 1.
[2] قمقام، ج 2، ص 526.
[3] نک: اللهوف، ص 43، چاپ نجف.
[4] حبيب السير، ج 2، ص 51.
[5] انوار النعمانيه، ج 2، ص 82.