بسم الله الرحمن الرحیم
واقعیت اینست که علویهای سوریه، شیعه یا از نسل امام علی(ع) نیستند ولی انسان هستند بنابراین هر یک از آنها که مرتکب قتل و تبهکاری نشده، نباید کشته شود. آنچه در حال حاضر در سوریه انجام میشود کشتار علویهای مخالف دولت مستقر است که در مواردی شامل غیرنظامیان هم شده است.
مذهب علوی یا نصیری
علوی در سوریه و ترکیه به یک مذهب گفته میشود که ترکیبی از غلو شیعی با مسیحیت، و فرهنگ ایران قبل از اسلام است.
نام اصلی مذهب علوی، «مذهب نُصَیری» بوده اما در قرن بیستم ، اسم این مذهب به «علوی» تغییر یافت.
مذهب علوی یا نُصَیری شاخهای از غُلاة(غلوکنندگان درباره مقام ائمه علیهم السلام) هستند که نیابت خاصه نُوّاب اربعه امام زمان(عج) را قبول ندارند و معتقدند «محمد بن نُصَیر نُمَیری بصری»(متوفای ۲۷۰هـ) باب و نایب خاص امام زمان(عج) است.
محمد بن نُصَیر؛ غالی و مدعی بابیت
محمد بن نُصَیر در زمان امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) ادعا کرد که وکیل این دو امام است و با همین دروغ از مردم وجوهات گرفت. بعدها ادعا کرد که امامان(ع) خدا هستند و او را به عنوان پیامبر مبعوث کردهاند!!. همچنین قائل به تناسخ و حلول شد. این مسائل موجب شد که مورد لعن امام هادی(ع) قرار گرفت.
در کتابهای نُصَیریه آمده است که خداوند در بدن ائمه(ع) حلول کرده است. امام علی(ع) ، ذات و معنای خداست و محمد(ص) اسم و لفظ خدا و سلمان(ره) نیز حاجب(دربان) اوست. تقریباً این سه شخصیت را ابعاد مختلف خداوند میدانند و مناجاتهایی خطاب به شخص امیرالمؤمنین(ع) به عنوان خدا دارند.
از نظر پایبندی دینی، عموماً نماز نمیخوانند و اهل مشروب هستند. در برخی از کتابهای آنها آمده که شراب نوشیدن در حضور سنیها و شیعیان جایز نیست زیرا آنان، بیگانه و نامحرم هستند ولی در جمع خصوصی خود علویها میتوان مشروبخواری کرد.
_________________________
۱ --.نوبختی، فِرَق الشيعه، ص ۹۳ و رجال الکشی، ج ۱، ص ۵۲۰ و ۵۲۱.
*** در مورد تاریخ و عقاید مذهبی علویها مراجعه کنید به کتاب «نصیریه: تاریخ، منابع و عقاید» تالیف آقای عمیدرضا اکبری.
بسم الله الرحمن الرحیم
ما انسانها نسبت به اطراف خود و همچنین نسبت به خودمان، آگاهی داریم. ذهن ما پر از صحبتهای درونی و سوالهایی است در مورد این که چه کسی هستیم و هدفمان در جهان هستی چیست؟ تا آنجا که تاکنون میدانیم، ما تنها موجوداتی هستیم که این نوع آگاهی فعال را داریم. اما هیچوقت نفهمیدیم این آگاهی از کجا آمده و چگونه شکل گرفته است؟
مغز ما رایانههای مرکزی بدن ما است که عملکردهای بیولوژیکی را کنترل میکند و به ما کمک میکند تا در تمام شرایط زندگی، فکر کنیم. اسکنهای مغزی نشان میدهند که مغز ما واقعا چقدر فعال است و ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی ما مانند یک شبکه دیجیتال فشرده و پیچیده در حال فعالیت هستند.
اما مغز با ذهن فرق دارد. فعالیت الکتریکی توضیح نمیدهد که چگونه یک ماده فیزیکی مثل مغز میتواند شرایط غیر فیزیکی مانند آگاهی را در ذهن ما ایجاد کند. ادیان، آگاهی را بهعنوان هدیهای از جانب خداوند توضیح دادهاند که در بدن ما تعبیه شده است تا ما را در این جهان راهنمایی کند. برخی دانشمندان به سراغ ریشههای بیولوژیکی رفتهاند و آنها آگاهی را مجموعهای از فرایندهای بیولوژیکی میدانند که به سمت تفکر پیچیدهتر ساخته میشود تا در نهایت به خودآگاهی منجر شود. همچنین همه ما میدانیم که حیوانات، مثلا سگها، هوشیاری و آگاهی دارند، اما سطح آگاهی آنها پایینتر، یا متفاوت از انسانها است.
ملاصدرا فیلسوف شهیر، آگاهی (علم) را به نفس (روح)نسبت می دهد و بر این اساس ویژگی های مربوط به آگاهی را تبیین می کند و تمام اقسام آگاهی را به امری فراتر از ماده نسبت می دهد. از این رو از دیدگاه وی نمی توان آگاهی را به ماده (فیزیک)تقلیل داد. این در حالی است که نظریات فیزیکالیستی مانند نظریه ی پیوند گرایی، آگاهی را به ماده نسبت می دهند. طبق نظر پیوند گرایان می توان آگاهی را با استفاده از شبکه های عصبی مصنوعی تبیین کرد. اما این نظریه بر خلاف ادعای خود ناتوان از تبیین اقسام و ویژگی های آگاهی است. در این نظریه دلیلی که باعث می شود آگاهی را به شبکه های عصبی نسبت دهند این است که آگاهی را مساوی با پردازش اطلاعات می دادند. در حالی که طبق نظر ملاصدرا آگاهی (درک اطلاعات) معمولاً همراه با پردازش اطلاعات هست، اما پردازش اطلاعات بدون آگاهی نیز امکان پذیر است. از این رو مطابق دیدگاه ملاصدرا نمی توان رابطه آگاهی و پردازش اطلاعات، را تساوی دانست.*
*جهت آگاهی بیشتر به رساله تصور و تصدیق
ملا صدرا با ترجمه دکتر مهدی حائری تحت عنوان آگاهی و گواهی مراجعه شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
بسیاری از دعاها و مخصوصاً حرزها، جدای از این که بیسند میباشند، بیاصل یا ساختگی نیز هستند؛ که به بزرگان و اولیای دینی منسوب شدهاند. (به عنوان نمونه نگاه کنید مقاله: «تحلیل و بررسی حرز منسوب به امام جواد علیهالسلام، نوشته اسماعیل اثباتی»).
در این میان، سید بنطاوس (م664ق) کتابی با عنوان «مُهجُ الدعوات و منهج العبادات» دارد، مشتمل بر موضوعاتی همچون «دعاها، حرزها، قنوتها و تعقیبات نماز»، که غالباً بدون سند و مخدوش هستند.
ابنطاوس در جایجای کتاب خود، دعاها و حرزهایی از خود، با عنوان «دعاء وَرَدَ عَلی خاطِری» نقل نموده است. همچنین دعاهایی به عنوان ادعیه متفرقه از کتب مختلف، و منسوب به امامان شیعه(ع) آورده، که آنها از دیگران هستند؛ و انتساب آنها به ائمه، مخدوش و مغشوش است.
وی در بخش «ذكر ما اخترناه من أحراز النبي و الأئمة (ص)» حرزی را بدون سند، منتسب به امام عسکری(ع)، این چنین آورده است: «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي وَ يَا مُونِسِي عِنْدَ وَحْدَتِي اُحْرُسْنِي بِعَيْنِكَ اَلَّتِي لاَ تَنَامُ وَ اُكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ اَلَّذِي لاَ يُرَامُ» (ص45)؛ که علامه مجلسی نیز همان را در بحار الأنوار درج نموده است (ج۹۱، ص۳۶۴).
در جستجوی متن این حرز امام عسکری(ع)، قسمت ابتدایی آن، از دعای منسوب به حضرت یوسف(ع) در کتاب عيون الأخبار اثر ابنقتيبة (م276ق)، با این متن یافت شد: «وكان من دعاء يوسف: يا عدّتي عند كربتي، ويا صاحبي في وحدتي، ويا غياثي عند شدّتي، ومفزعي عند فاقتي، ورجائي إذا انقطعت حيلتي، يا إلهي وإله آبائي إبراهيم وإسحاق ويعقوب، اجعل لي فرجا ومخرجا واقض حاجتي» (ج2، ص٣٠٨).
و قسمت دوم حرز، یعنی «اَللَّهُمَّ فَاحْرُسْنِي بِعَيْنِكَ اَلَّتِي لاَ تَنَامُ، وَ اُكْنُفْنِي بِرُكْنِكَ اَلَّذِي لاَ يُرَامُ» نیز، در اصل زید (که خود آن محل مناقشه است) و به نقل از امام صادق(ع) موجود است (نک: الأصول الستة عشر، دارالحدیث، ص۱۳۶).
که با جستجوی بیشتر، همین قسمت دوم حرز، از دعایی منسوب به ابراهیم بن ادهم (م 168ق)، صوفی قرن دوم، در کتاب عيون الأخبار اثر ابنقتيبة یافت شد: «اللهمّ احرسنا بعينك التي لا تنام، واجعلنا في كنفك الذي لا يرام» (ج2، ص٣11).
.
اکنون اگر متن این حرز را ساختگیِ توسط علماء شیعه ندانیم و انتساب آن را به امام عسکری یا امام صادق(ع) جعلی فرض نکنیم، چند حالت و فرع آنها، پیش روی ما است:
الف. حرز را به امام عسکری(ع) منتسب کنیم؛ با این حالات:
1ـ امام حسن عسکری(ع) این حرز را با توجه به متون گذشته، انشاء یا نقل نموده است.
2ـ انشاء این حرز، بدون توجه به متون گذشته بوده؛ و این همانی و شباهت آنها، اتفاقی است.
ب. حرز را به امام صادق(ع) منتسب کنیم؛ با این حالات:
1ـ امام صادق(ع) این حرز را با توجه به متون گذشته یا همعصران خود انشاء یا نقل نموده است.
2ـ انشاء این حرز، بدون توجه به متون گذشته بوده؛ و این همانی و شباهت آنها، اتفاقی است.
نکته
اگر متن یا گفتاری، چند صاحب و متکلم داشت، چگونه و بر اساس چه معیارهایی میتوان اثبات نمود که واقعاً آن متن یا گفتار از کیست؟
مثلاً متن ایکس، منسوب به دو شخص شده است؛ یکی امام(ع)، دیگری، فردی همعصر یا صحابی امام(ع).
اکنون دو فرض قابل تصور است:
الف. متن ایکس، از دیگری است و به اشتباهِ سهوی یا جعل، به امام(ع) منسوب شده است.
ب. متن ایکس، از امام(ع) است؛ و دیگری آن را بدون درج نام منبع اصلی، نقل نموده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
مسئله مورد پرسش ،یکی از موضوعات مورد مناقشه در بین فیلسوفان مسلمان است که آیا اصالت با هستی (وجود) و یا چیستی(ماهیت) است!؟ و اینکه تعریف هر یک آن دو چیست و آیا می توان اصالت را به هر دو داد و یا اینکه هر دو اعتباری اند و یا اصالت با یکی است و دیگری اعتباری!
بطور خلاصه بیان میشود:
بر اساس اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، واقعیت و هویات خارجی از سنخ وجود هستند، نه از سنخ ماهیت. از نگاه حکمای قبل از صدرالمتالهین، ماهیت که دارای خارجیت است جای خود را به وجود و هستی می دهد و خود به اعتباریت تنزل می یابد. اما در این مساله، تفاسیر مختلفی از مفهوم «اصالت» و مفهوم «اعتباریت» وجود دارد که خود تاثیر خاصی در نوع نگاه به حقایق خارجی می گذارد.
آیتالله شهید مطهری در این باره می نویسد :(۱)
دو برهان بر اصالت وجود اقامه شده است ، و هر یک از این دو برهان مبتنی بر یکی از مسائل فلسفی است.
الف - هر خیر و کمالی به وجود بر میگردد و هر شر و نقصانی به عدم ، و اگر وجود امر اعتباری میبود و اصالت نمیداشت ممکن نبود که منبع و منشأ همه خیرات و کمالات باشد . توضیح : در الهیات بالمعنی الاخص و همچنین در مباحث غایات از امور عامه بحثی هست درباره ماهیت شر و منشأ آن : حکما آنجا به اثبات رسانیدهاند که ماهیت شر از سنخ عدم است و همه شرور به اعدام بر میگردند ، همچنانکه همه خیرات و کمالات به وجود بر میگردند ، یعنی خیر و کمال از شئون و صفات وجود است ، و ثابت کردهاند که ماهیت در ذات خود ، قطع نظر از وجود و عدم ، نه متصف به خیریت و کمال میشود و نه به شرکت و نقصان ، و این خود دلیل بر اصالت وجود است ، زیرا امر اعتباری که از واقعیت حقیقی بیگانه است ، ممکن نیست منبع و منشأ و ملاک خیرات و کمالات باشد که از حقایقند . و اما انکار حقیقی بودن خیرات و کمالات چیزی است که طرفدار اصالت ماهیت نیز به آن تسلیم نمیشود و بعلاوه خلاف بدیهی است .
ب - دلیل دوم اینست که اگر وجود ، اعتباری و ماهیت اصیل باشد لازم میآید فرقی میان وجود خارجی و وجود ذهنی نباشد و حال آنکه بالضروره میان این دو فرق است و هر کدام آثار مخصوص به خود دارد .
________________
(۱) شرح منظومه جلد ۱ ، صفحه ۳۸.
بسم الله الرحمن الرحیم
آیهی مورد نظر، نکته ظریفی دارد که در ترجمهای که ذکر کردید رعایت نشده و موجب اشتباه شده است. آیه شریفه نمیفرماید «هر رَطب و یابِسی(هر تَر و خشکی) در قرآن هست» بلکه فرموده اینها در «کتابٍ مبینٍ»(با تنوین) یعنی در «کتابی روشنگر» است که به «کتابِ عِلمِ خدا» یعنی «لوح محفوظ و کتاب تقدیرات الهی» اشاره دارد.
نفرمود: لا رَطبٌ و لا یابسٌ إلا «فی هذا القرآن» یا «فی هذا الکتاب»(معرفه با ال)
بلکه فرمود: فی کتابٍ مبینٍ(نکره با تنوین)
یعنی سخن درباره کتابی عظیم و ناشناخته برای بشر است که در دسترس عموم نیست. نکره بودنِ کلمه «کتابٍ» در اینجا به «عظمت» و «ناشناختگی» و «دور از دسترس بودن» اشاره دارد.
یکبار دیگر متن کامل آیه را با ترجمههای مختلفش ببینید:
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ(سوره اَنعام؛ آیه 59)
ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:
"کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمیداند. او آنچه را در خشکی و دریاست میداند؛ هیچ برگی (از درختی) نمیافتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار [= در کتاب علم خدا] ثبت است."
ترجمه مرحوم آیت الله صادقی تهرانی:
"و دربهای غیب، تنها نزد اوست، (و) جز او (کسی) آنها را نمیداند و آنچه در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر (اینکه) آن را میداند و هیچ دانهای (نهفته) در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست، مگر اینکه در کتابی روشنگر (ثبت) است"
ترجمه مرحوم دکتر فولادوند:
"و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسی] آن را نمیداند، و آنچه در خشکی و دریاست میداند، و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر [اینکه] آن را میداند، و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت ]است"
پس این آیه میخواهد بفرماید همه حوادث و پدیدهها در علم خدا ثبت هستند حتی اینکه در چه لحظه ای کدام برگ از درخت میافتد از علم و احاطهی خداوند به دور نیست.
«کتابٍ مبینٍ» یعنی یک نوشتهای که همه چیز در آن بیان شده و همه حوادث یا تقدیرات در آن هست. این کتاب، برای خدا و فرشتگانش مبین و روشن یا روشنگر است ولی برای ما که اصلا بهش دسترسی نداریم مجهول و دست نیافتنی است.
حتی اگر کسی مدعی شود که قرآن فرموده که «همه چیز در همین قرآنِ در دسترسِ ما، وجود دارد» باز هم لزوماً منظورِ خداوند، مباحث علم شیمی و فیزیک و پزشکی و ... نیست بلکه منظور اینست که «هر چیزی که از قرآن انتظار میرود» یعنی «با هدفِ نازل شدنِ قرآن تناسب دارد و به هدایت بشر مربوط است»، در قرآن وجود دارد.
مثلا اگر در ویترین یک داروخانه بنویسند: " این داروخانه، جامعیت دارد و همه چیز در آن یافت میشود» یعنی «هر دارویی بخواهید» داریم نه اینکه هر خوراک و پوشاک و میخ و کلنگ و گچ و سیمان و لوازم خانگی و ... در این داروخانه به فروش میرسد!
البته در قرآن، آیاتی وجود دارد که به «برخی مباحث علوم تجربی» قابل ارتباط دادن هستند اما معنایش این نیست که قرآن یک «کتاب درسی برای بیان جزئیات علوم بشری» است.
برای کسب علوم بشری باید سراغ نگریستن به کائنات و آزمایش کردن و تفکر و نظریهپردازی و تحصیل و مطالعه و ... رفت اما برای «هدایت شدن در جنبههای عقیدتی، اخلاقی، معنوی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی»باید به سراغ قرآن رفت.
بسم الله الرحمن الرحیم
راه هاى شناخت حق و باطل بسيار است، مهم آن است كه انسان تصميم بر شناخت بگيرد و با شجاعت و دقت پيش برود. يكى از اين راه ها همان است كه مولا على(عليه السلام) در خطبه 147 نهج البلاغه به آن اشاره فرموده است و آن استفاده از مطالعه اضداد است. هنگامى كه انسان سرنوشت شوم گروهى را مى بيند كه در ميان انواع اشتباهات و خطاها و بدبختيها غوطه ورند به خوبى مى فهمد، كه راه صحيح از راه آنها جداست. و اگر مى خواهد در راه حق گام بگذارد بايد اصولى را كه آنها بر آن تكيه كرده اند رها كند، ادب را از بى ادبان بياموزد و عدالت را از ظالمان، و پاكى را از ناپاكان.
گاه تصور مى شود كه اين خطبه، با آنچه در عبارت ديگرى از امام(عليه السلام) آمده است كه به «حارث همدانى» فرمود: «إنَّ دِينَ اللهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ»(1)؛ (دين خدا را به وسيله اشخاص نمى توان شناخت؛ بلكه به نشانه هاى روشن حق بايد شناخت بنابراين حق را بشناس تا اهل آن را بشناسى).
ولى اين هر دو صحيح است اما هر كدام در جايى، در آن جا كه حق به روشنى شناخته مى شود شخصيت افراد را با معيار آن بايد شناخت، آنها كه با حق هماهنگ ترند درستكار، و آنها كه ناهماهنگ ترند بدكارانند، در اين جا اشخاص را با معيار حق مى شناسيم و آن جا كه افراد به خوبى شناخته شده اند و طريق حق مخفى و ناشناخته است بايد حق و باطل را به وسيله آنها از هم تشخيص دهيم، مثلاً هنگامى كه عمّار ياسر و ابو جهل را در مقابل هم مى بينيم به خوبى مى دانيم روش عمّار روش حق است و روش هاى ابو جهل ها روش هاى باطلى است.
گاه، هم شناختن اشخاص مشكل مى شود و هم شناختن حق، در اين جا به دوستان و هواداران آن افراد نگاه مى كنيم اگر فرضاً در شخصيت معاويه شك كرديم و ديديم اطرافيان او جمعى منافق و دنياپرستانى همچون عمرو عاص و مطرودان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بازماندگان دوران جاهليتند به خوبى مى توان او را شناخت.(2)
راه دیگر شناخت حق و باطل گوش دادن به صدای باطن است ،باطن یا وجدان موضوعی نیست که بسادگی ازبین برود و یا نادیده گرفته شود. اخلاق عمومی و وجدان جمعی هم معیار دیگری است که کمتر دستخوش تغییرات میشود . آنجا که وجدان به چیزی حکم کند و یا وجدان جمعی بر درستی آن مهر تایید گزارد ،می توان بر صحت موضوع و یا مسئله ای حتی اشخاص و مواضع ،اخلاق و وعملکرد آنها گواهی داد.
كوتاه سخن اين كه شناخت حق و باطل راه هاي مختلفى دارد كه در هر مورد بايد از طريق مناسبِ آن استفاده كرد.
_____________________
(1). الأمالي، مفيد، محمد بن محمد، محقق / مصحح: استاد ولى، حسين و غفارى، على اكبر، كنگره شيخ مفيد، قم، 1413 قمری، چاپ: اول، ص 5.
(2). پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، مكارم شيرازى، ناصر، تهيه و تنظيم: جمعى از فضلاء، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1386 شمسی، چاپ: اول، ج 5، ص 689.
بسم الله الرحمن الرحیم
هر مسلمانی به عنوان یك باور و اعتقاد دینی این مطلب را پذیرفته كه رسول گرامی اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی آخرین پیامبر الهی و دین و آیین او نیز آخرین دین و آیینی است كه از سوی پروردگار هستی به عنوان یك دین رسمی و قابل قبول به مردم جهان عرضه شده است و این موضوع به اندازه ای برای مسلمانان قطعی و انكار ناپذیر است كه در مورد آن شك و تردید به دل خود راه نمی دهند.
اما با این وجود ممكن است كه در مورد دین اسلام با این پرسش مهم و اساسی مواجه شوند كه به راستی آموزه های دین اسلام چگونه می تواند در جهان كنونی به عنوان یك دین قابل قبول و كارآمد پذیرفته شود؟! جهانی كه در آن سبك و شیوه ی زندگی انسان تغییر یافته و او به منظور رفع نیازهای روزمره خود به عوامل و امكانات جدید روی آورده و از روش و شیوه ی زندگی قدیمی فاصله گرفته است؟!
به طور مثال در گذشته خبری از بانك، شركت بیمه، بازار بورس، بازار ارز، بازار سكه و طلا و مسایل مرتبط با حقوق بشر ،شکل حکمرانی و انتخابات نبود، اما امروزه ما شاهدیم كه این امور جدید التأسیس به صورت چشمگیر جای خود را در بین جامعه ی بشری باز كرده و مردم به منظور تسهیل و راحت سازی امور زندگی خویش و نیز بهتر زیستن اجتماعی به آنها روی آورده اند.
به اعتقاد درست اگر انسان بخواهد با وجود به روز بودن و استفاده از امكانات جدید یك زندگی دینی و خداپسندانه هم داشته باشد، در مسیر تأمین نیازمندی های خویش حتماً باید قوانین و مقررات الهی را نیز در نظر بگیرد و سعی كند كه در این مسیر به گونه ای عمل نماید كه اعمال و رفتارش در چارچوب آموزه های دین باشد ویا حداقل متضاد با آموزه های آن نباشد.
در اینجا ممكن است عده ای با یك نگاه سطحی گمان كنند كه دین اسلام قادر نیست كه خود را با زندگی امروزی تطبیق دهد چرا كه این دین یك مُدل قدیمی از سبك و روش زندگی ارائه می دهد و از این جهت طرفدار كهنگی و فرسودگی است و هرگز از یك زندگی نو و جدید استقبال نمی كند.
آنچه در پاسخ به این عده می توان گفت آن است كه: این باور غلط و نادرست آنها ناشی از عدم آگاهی و نداشتن اطلاعات كافی نسبت به آموزه های دین اسلام است، كه اگر كسی از دستورات و قوانین اسلام آگاهی كافی را داشته باشد هرگز در ذهن و اندیشه خود دچار چنین نتیجه گیری نخواهد شد.
آموزه های اسلام از سوی پروردگار متعال به گونه ای نرم و انعطاف پذیر طراحی شده كه می تواند با یك پوشش همه جانبه نیازهای انسان را در زمان های مختلف در هر عصر و زمانی به خوبی تأمین نماید، وسعت و گستردگی آموزه های دین اسلام به اندازه ای است كه می تواند مسائل گوناگون زندگی انسان را تحت پوشش قرار دهد و به راحتی پاسخ گوی تمام نیازهای او در تمام مدت عمرش باشد و به گونه ای عمل نماید كه هیچ گاه در مورد اداره زندگی او دچار عجز و درماندگی نشود. اسلام دینی است كه با واقعیت های زندگی بشر در ارتباط است نه یك دین خیالی و ساختگی كه همراه با یك مُشت آموزه های بی مصرف، بخواهد پیروان خود را به یك مسیر نامعلوم بكشاند.تجربه حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه و حکومت کوتاه امام علی علیه السلام نمودار خوبی برای قضاوت است.
هنگامی که بندگان من از تو در باره من، پرسش می کنند، پس من نزدیکم ودعای دعا کننده را اجابت می کنم. سوره بقره آیه 186
مفهوم دعا، خواندن و ندا دادن است یعنی وقتی کسی را صدا می زنیم در حقیقت او را دعوت به خود با انتظارجلب توجه، می کنیم، در واقع دعا یک نوع طلب کردن برای رفع نیاز از کسی است که قدرت اجابت و برآورده ساختن آن را دارد. ما خدا را می خوانیم چون بر این باوریم که او از قدرت و علم و حکمتی بر خوردار است که قادر بر تحقق بخشیدن به خواسته های ما را در صورت وجود مصلحت، دارد. ما بر این باوریم که هیچ مانعی در برابر اجابت دعا نیست الا از جانب بندگان وآن عبارت است از گناه و یا عدم مصلحت در صورت اجابت دعا. ما خداوند را با دعا مورد خطاب قرار می دهیم و با زبان دعا با او سخن می گوییم چون در زبان دعا لطافت هایی است که در زبان عادی نیست، دعا، سخن گفتن کوچک با بزرگ با حالت تذلل است که چشم بر خوان گسترده رحمت و نعمت اللهی دارد. دعا حلقه وصل بین جهان مادی و غیر مادی است و دعا به منزله نردبانی است که آدمی به واسطه آن به سوی کمال قدم بر می دارد .