نسل ماندگار؛ عبارتی ابتکاری، مناسب و شایسته برای بازماندگان جنگ تحمیلی است. نشستی که هر دو ماه یک بار خودمانی برگزار می شود و خاطره گویی و نقل مستقیم افراد از تجربیاتی است که در جنگ داشتند تا بدین گونه یاد قهرمانان این مرز و بوم را زنده نگه دارند.
هدف از تشکیل نشست های خاطره گویی ایثارگران؛ مرور حوادث و حماسه های جنگ است. جنگ از ما چه چیزها که نگرفت؛ چه میهن پرستان، چه خادمانی که به جای آن که نیروی عقل و تفکر خود را در زمینه های علمی جهت رشد و پیشرفت جامعه ایرانی بگذارند به ناچار قلم را وانهاده و با شمشیر شجاعت به جنگ با دشمن پرداختند. و برخی نهایت امر در راه حفاظت از ناموس و مملکت خویش شربت شهادت نوشیدند و از دلیر مردانی از آن نسل نیز ماندگار شدند.
نشست چهلم نسل ماندگار با حال و هوای جنگ نزدیکی بیشتری داشت لااقل در یک مورد و آن هم داوطلب بودن. در این نشست وقتی مجری خواست که هر کدام از ایثارگران تمایل دارد، خاطراتش را برای حاضرین مرور کند، 2 تن از آنان به رسم و روش و مرام شان داوطلب شدند. داوطلب انتقال خاطرات و درد دل های زینب گونه شان.
عبدالحسین رحیمی با اشاره به عملیات بیت المقدس 7 گفت: «هدف از این عملیات، بازگشت روحیۀ رزمندگان اسلام و همچنین انهدام و تضعیف تجهیزات عراقی ها بود.» او که برادر شهیدان علی و محمد قاسم است گفت: «خاطره ای که می گویم مربوط به شهادت برادر طلبه ام شهید محمدقاسم است. من شخصا در این عملیات حاضر بودم. برادرم علی در عملیات والفجر 8 شهید شد. در اواخر جنگ که خبر آمد عراقی ها افسارگسیخته عمل می کنند و اگر شرایط اینگونه پیش برود، تمامیت ارضی کشور به خطر می¬افتد خاطرم هست وقتی این خبر به ایشان منتقل شد برای حضور و شرکت در جنگ ثبت نام کردند. وقتی ایشان اعزام شدند به من پیغام دادندکه جبهه نیا. روز اولی که رسیدم جبهه بدون اینکه کسی متوجه بشود من را کشیدند کنار و گفتند «اینجا به من داداش نگو، کسی نباید بفهمد ما با یکدیگر برادریم.»
«محمدقاسم چند خصیصۀ بارز داشت. شخصیت تاثیرگذار محله¬مان، عاشق علم و یادگیری و می دیدیم در همه جا کتاب و قلم از دست ایشان زمین نمی¬افتد؛ حتی شب¬های قبل از عملیات هم مدام در حال مطالعه بود. پدرم آرزو داشت ایشان پزشک بشوند اما به دلیل علاقه زیاد ایشان به امام خمینی، مسیر متفاوتی را برای زندگی اش انتخاب کرد. شب عملیات بیت المقدس 7 در مسیری که طی می کردیم به دژی رسیدیم با آتش بی امان دشمن مواجه شدیم. شب را تا صبح به مقاومت پرداختیم. همه خسته و کوفته بودیم توی آن گرما و بی آبی، دیدم محمد قاسم دارد نماز می¬خواند هم زمان توجهم به فرمانده جلب شد که تماس هاش را رها کرده، بی سیم ها را انداخت و رفت نماز ¬خواند. وقتی فرمانده رفت برای نماز، کم کم ما هم اسلحه¬ها را انداختیم زمین و شروع کردیم به نماز خواندن نماز که تمام شد انگار معجزه شده باشد. عراقی ها تسلیم ما شده بودند دیدیم آنجا وعدۀ قرآن را "و برای مسلمانان همواره راهی برای پیروزی بر کافران است...»
دیگر داوطلب برای خاطره گویی در نشست چهلم نسل ماندگار؛ محمد حسن پناه بود. رزمنده¬ای که در 13 سالگی پا به جبهه-های نبرد گذاشته بود. او گفت: «بلندترین قله منطقه تته بود؛ درست خاطرم هست که عراقی ها داشتند به سمت بالا میامدند که ما را غافل گیر کنند. یکی از رزمندگان نوجوان برای رفع حاجت به ضلع دیگر قله رفته بود و به طور اتفاقی آن ها را دیده بود موجب شد تا ما بتوانیم آنها را اسیر بگیریم.»
حسن پناه در خاطره کوتاه دیگری گفت: « بسیاری از افراد گمان میکنند آنهایی که رفتند و جنگیدند انسان های وارستهایی بودند؛ بله اکثریت غریب به اتفاق اینگونه بودند اما داشتیم افرادی را که فقط آمدند که آمده باشند. مثالی بگویم. در عملیاتی گفتند هر کس مشکلی دارد نیاید و در پایگاه بماند. یک نفر کلیهاش را چسبید و گفت اخیرا عمل داشته است. زمانی که نیروهای جدید آمده بودند، آن فرد که با آوردن بهانه بیماری در عملیات شرکت نکرده بود، خاطراتی را که من و سایرین از عملیات نقل کردیم را به نام خودش برای سایرین بیان میکرد.»
گفتنی است در چهلمین نشست دوماهانه نسل ماندگار یکی از خوانندگان جوان استان به اجرای دو قطعه موسیقی پرداخت. این نشست عصر روز چهارشنبه 15 اسفندماه 1402 در تالار اندیشه موسسه فرهنگی میرداماد برگزار شد.