پس از عملیات در مسیر بازگشت بخاطر شرایط بد جوی مجبور شدیم شب را در یک روستا کُردنشین بمانیم بهمراه نیروهای ضربت در خانه ای که کسی در آن نبود مستقر شدیم. نیمه های شب با صدای در حیاط از خواب بیدار شدم. یک زن با دو بچه اش وارد حیاط شدند وقتی متوجه حضور ما شدند مرتب سر و صدا و فریاد می کرد هر چه سعی کردم شرایط را توضیح دهم متوجه زبان من نمی شد.لباس کُردی که به تن داشتم را کنار زدم و روی لباس دیگرم عکس امام را نشان دادم و به زن کُرد دادم. آن را گرفت و روی چشمانش گذاشت. آنجا بود که امام را درک کردم و فهمیدم دلهای مردم را تسخیر کرده است.زن ساعت 3 نیمه شب از چشمه آب آورد، آتش روشن و آب گرم کرد و برای من و بچه هایی که چند روز خسته و گرسنه بودیم و در برف و سرمای شدید جنگیده بودیم و به خانه اش در روستا پناه آورده بودیم چای درست کرد.
این خاطره بخشی از گفته های طالب خواجه بود. خواجه که در عملیات ایذایی و فریب دشمن برای انجام عملیات والفجر 10 شرکت داشت قسمت دیگر از خاطراتش با یادآوری نام شهید سیدعباس حسینی و همرزمانش گفت: در حین عملیات و با وجود 3تا 4متر برف و سختی و دشواری های زیاد، یکی دو نفر شهید و مجروح دادیم اما در راه برگشت بخاطر طوفان، سختی فراوان و خستگی و گرسنگی چند روزه و در حالی که از شدت سرمای هوا اگر دم(نفس) می گرفتی، بازدم بیرون نمی آمد 7تا 8 نفر از بچه ها جان شان را از دست دادند و آنجا مظلومیت را در چهره فرمانده گردان دیدم.
راوی دیگر نشست سی و چهارم نسل ماندگار حاج علی گرزین بود. او که اکنون دوران کهنسالی را می گذراند بسیار ساده و شیوا به خاطراتش در منطقه غرب اشاره کرد و گفت: در راه برگشت از عملیات وقتی تیر به پاهایم اصابت کرد هیچ راهی برای برگشت نبود و وقتی به روستایی رسیدیم برای بردن من و سایر مجروحان از تراکتور استفاده کردند با همان حال 6ساعت روی تراکتور بودیم و همانجا بود که سیدعباس حسینی به شهادت رسید.گفتنی است حاج علی گرزین و حاج طالب خواجه از رزمندگان بودند که چندین ماه در جبهه حضور داشتند و با بیان خاطرات تلخ و شیرین خود، آخرین نشست نسل ماندگار در سال 1401 را به یادماندنی کردند.
نشست 34 نسل ماندگار عصر روز یکشنبه 21 اسفندماه در تالار اندیشه موسسه فرهنگی میرداماد برگزار شد.