بیست و ششمین نشست نسل ماندگار؛ شامگاه سه شنبه 12 اسفندماه در سالن اندیشه موسسه فرهنگی میرداماد برگزار شد. در این نشست رضا علیپور و علی اکبر فندرسکی از رزمندگان دفاع مقدس به بیان خاطرات خود پرداختند. در ابتدای این مراسم آزاده فندرسکی از گردان مسلم و حال و هوای آن یاد کرد و گفت: «فضای معنوی که در گردان مسلم بود خیلی برایم جالب و جذاب بود. یادم هست توی مراسم های سینه زنی گردان، همیشه و تا چند هفته به دنبال این بودم که کدام مداح هست که با آن سبک نوحه می خواند و سینه زنی می کند و فضا را آن طور کرده تا این که متوجه شدم شهید عزیز؛ آقا مصطفی علمدار هستن.»
فندرسکی که تیرماه 1367 در جزیره مجنون به اسارت دشمن در آمده بود درباره لحظه و چگونگی اسارتش گفت: «در تک معروف جزیره مجنون در 4 تیرماه اسیر شدم. سمت چپ ما گردان 5 نصر بود. به دستور فرمانده گردان که حاج تقی ایزد بودند، رفتیم که خط 5 نصر را آزاد کنیم. به اتفاق شهید سلامت و شهید سید احمد حسینی و ...، تعدادی از بچه های 5 نصر را که عراقی ها گرفته بودند را آزاد و دست شان را باز کردیم. کار سخت تر شد و زمانی رسید که نارنجک به نارنجک شد تا این که عراقی ها از پشت، جزیره را دور زدند. از ناحیه دست و پا تیر و ترکش خورده و مجروح شده بودم ولی باز هم باورم نمی شد که می خواهم اسیر بشوم. رفتم داخل یک سنگر که بالاخره عراقی ها آمدن و ما را گرفتند.
حقیقتا در اسارت به چیزهایی رسیدیم که در هیچ جا امکان نداشت به آنها برسیم. ناگفته های زیادی در دنیای اسارت است.»
جانباز و رزمنده رضا علیپور نیز در بخشی از نشست 26 نسل ماندگار به بیان خاطرات کوتاهی از جنگ پرداخت می گفت: «قبل از عملیات کربلای 5 و بعد از تثبیت در فاو، شب ها 10 بار عرض اروند را غواصی می کردیم. اگر عرض اروند را تقریبا یک کیلومتر در نظر بگیریم، حدود شبی 20 کیلومتر شنا و غواصی می کردیم و بدن های بچه ها کاملا آماده شده بود. 9-8 شب می رفتیم توی آب و اذان صبح می آمدیم بیرون.
فکر کنم حاج تقی ایزد از سفر حج برگشته بود، وقتی دید ما همه سیاه و ضعیف شدیم، دلش سوخت و تعدادی گوسفند آورد که بخوریم و تقویت بشویم.
فردای آن روز گوسفندی را کشتم. یهو یک توپ فرانسوی آمد نزدیک ساختمان نشست. خون گوسفند را زدم به سر و صورتم. بچه ها هم داخل، چای گذاشته بودن و منتظر که من برم. تلوتلو خوران و یا حسین گویان و با سر و صورت کاملا خونی رفتم پیش بچه ها و افتادم بچه ها گفتن رضا شهید شده. داداشم؛ آقا ابراهیم شروع کرد به گریه کردن. پیش خودم گفتم چه کاری کردم؟! می خواستم برگردم ولی نمی شد. بچه ها دورم نشستن و شروع کردن و سینه زنی و یا حسین گفتن. آقا مصطفی علمدار گفت مثل اینکه هنوز جان داره. مجتبی علمدار پشت فرمان موتور نشست من را گذاشتن وسط و مصطفی هم پشت سر و من را بردن بیمارستان سجاد. وقتی رسیدیم، کادر پزشکی دیدن غرق در خون هستم و سریع بردن داخل بخش ویژه ای و رفتن برای انجام مقدمات درمان. من که حالم خوب بود نگاهی به مصطفی و مجتبی که سمت چپ و راست تخت بودن کردم و گفتم چیکار کنیم؟ من که چیزیم نیست؟ به مجتبی گفتم برو روی موتور بشین و به مصطفی گفتم پنجره (رو به حیاط) را باز کن آماده باش. از پنجره پریدیم بیرون و سوار موتور شدیم و فرار کردیم و کادر پزشکی دنبال مجروح بد حال .... .»
آزاده علی اکبر فندرسکی و رزمنده رضا علیپور در این محفل خاطره گویی به گوشه های دیگری از حضورشان در دفاع مقدس در قالب خاطره اشاره کردند. فندرسکی از روزی که در کمپ، خبر آزادی اسرا را شنیده بود و باورش نمی شد و علیپور از همرزمش سیدعلی دوامی که 21 ماه رمضان به دنیا آمده بود و در 21 ماه رمضان هم به شهادت رسیده بود... .
نشست 26 نسل ماندگار که به صورت مجازی در لایو اینستاگرام و اسکای روم موسسه فرهنگی میرداماد برگزار شد، با هدف تبیین تاریخ شفاهی دفاع مقدس پس از وقفه ای یک ساله به علت شیوع بیماری همه گیر کرونا با صحبت های عیسی اتراچالی از فرماندهان گردان مسلم به پایان رسید. اتراچالی از موسس موسسه فرهنگی میرداماد؛ حضرت آیت ا... نورمفیدی و حضور ایشان در خط مقدم جبهه ها و حمایت هایش از رزمندگان یاد کرد و به نقش وی در روحیه دادن به رزمندگان در مقاطع مختلف جنگ همچون عملیات مرصاد اشاره کرد.
در پایان این محفل خاطره گویی نسل ماندگار، از کتاب «هفت خوان»؛ مجموعه خاطرات آزاده سرفراز علی اکبر فندرسکی رونمایی شد.